شاهو حسینی
شاید هیچگاه تا برآمدن مدرنیته اهمیت فلسفه سیاسی ارسطو
که مبتنی بر فرد بافضیلت و طبقه متوسط بود، بهطور جدی درک نشد، در واقع نمود فرد
یا شهروند با فضیلت بعدها در اندیشه دکارت به سوبژه تبدیل شد و با برآمدن جامعهمدنی
و از دل آن دولتمدرن دمکراتیک اهمیت طبقه متوسط بهتر درک شد. در اندیشه ارسطو
اهمیت طبقه متوسط تا آنجا بود که زیربنا و اساس ظهور فرد بافضیلت فرض میشد. بدون تردید
با ظهور مدرنیته اهمیت سوژه(فرد بافضیلت و کمالیافته عقلی) به مثابه زیربنای
جامعه مدنی و طبقه متوسط به مثابه زیربنای دولت مدرن دمکراتیک بیشتر از هر زمانی
آشکار شد. از نڤر ارسطو تا زمانی که طبقه متوسط با اقتدار حزوور داشته باشد و به
تبع آن نیز فرد بافضلیت اداره امور سیاسی جامعه را در دست داشته باشد، جامعه رو به
کمال و پیشرفت است، اما زمانی که این چرخه متوقف گردد، اضمحلال و فروپاشی جامعه
کلیدخورده و اجتنابناپذیر میگردد. در اندیشه ارسطو اگر نزاع درنتیجه شکاف میان
حکمرانان و فقرا در جامعه به دلیل گسترش شرارت و فساد حکمرانان در جامعه اجتنابناپذیر
شود، منجر به فروپاشی میگردد..
دیکتاتوری بەجای
دمکراسی
تنازع میان
جامعە و حکومت پهلوی اگرچە بر روی گسل تمامیتخواهی حکومت پهلوی که منجر به شکلگیری
شکاف میان حکومت و دگراندیشان شد، شکلگرتفه بود، اما نگاه ابزاری و ابژکتیڤ به
دمکراسی و استفادە ابزاری از دمکراسی نەتنها منجر به دمکراتیزاسیون در ایران
نگردید که یک دیکتاتوری ایدئولوژیک فوندامینتال از دلآن انقلاب بیرون آمد، البته
اگر هم بنیادگرایان مذهبی حکومت را قبضە نمیکردند، چندان فرقی نمیکرد که چپهای
رادیکال به قدرت برسند یا مجاهدین خلق، در هر حال یک دیکتاتوری بنیادگرا در جامعە
شکلمیگرفت. ایراد هر سه ایدئولوژی این بود، که نگاهشان به غرب و مدرنیته نگاهی
به شدت تخاضمی و تنازعآمیز بود، اساسا هر سه ایدئولوژی در یک بزنگاه ایدئولوژیک
در رابطه با غرب و مدرنیته به هم میرسیدند و نگاهی مشترک با مشخصه تخاصم و تنازع
این بزنگاه ایدئولوژیک بود. در واقع غیاب عقلگراییو نگاەگفتمانی یا بەعبارتی
بهتر غیاب نگاهی سوبژکتیڤ به دمکراسی منجر به بازتولید دیکتاتوری گردید.
افول دیکتاتوری
دیکتاتوری جمهوری اسلامی با پوپولیسم و ترویج عصبیت دینی
در جامعه تثبیت و هژمون شد، اما در ادامه با قوام گرفتن و تجربه انقلابیون رادیکال
در هرم قدرت روند تصفیه دیگران از قدرت گسترش یافت، در واقع بخشی از بنیادگرایان
مذهبی برای تثبیت موقعیت و اقتدار خود، همزمان هم نخبگان انقلابی بنیادگرای درون
الیتی را تصفیەکردند و هم دگراندیشان و سیاسیون دگراندیش بیرون از الیت حکومت نظیر
کردها، چپها، ملی-مذهبیها و.... را تصفیەکردند. بنابراین با پایان جنگ نوعی از
الیگارشی بنیادگرایانه شروع شد، اما امکانات سیاسی و اقتصادی قدرت جنگ را به درون
الیگارشی حاکم نیز کشاند و در نتیجه نخبگان درون الیگارشی نیز بەتدریج حذف و
کنارگذاشتە شدند از هاشمی رفسنجانی تا خاتمی، احمدینژاد، روحانی، لاریجانی و....
اکنون تنها بخشی محدود و منحصر از کوتولەهای بسیار کوتولەی
سیاسی درون الیگارشی حاکم باقی ماندە، کە بدون تردید فاقد هرگونە تفکر و اندیشەای
برای برونرفت از بحرانهای عمیق و گستردە درون جامعە و دامنگیر حکومت به نظر میرسند.
عدم تعادل حکومت در برون رفت از بحرانهای برآمده از روند روبەرشد اعتراضات اجتماعی
و سیاسی جامعه، واکنشهای عصبی و خشمآلود به بحرانها، قدرتطلبی و فساد گسترده
سیستماتیک در حکومت و ادر الیگارشی حاکم پس از مرگ یا ترور رئیسی به عریانترین
وجه خود را نشان دادە و جنگ در آوردگاه اصولگرایان و رو کردن فساد یکدیگر آنقدر
شور شدە، کە هیچ ابزاری حتی خشونت و زور حکومتی هم نمیتواند مردم را بە پای نمایش
مبتذل و مضحک انتخابات چهاردهم بکشاند. تنها هدف حکومت در این برهه بەانجام رساندن
این شوی مبتذل است تا شاید بتواند از فرسایش و گسست بیشتر الیگارشی حاکم جلوگیری
کند، اما افول دیکتاتوری جمهوری اسلامی امروز بیشتر از هر زمان عیانتر، و آسکارتر
شدە است.