(بازخوانی انقلاب ژینا از دریچە مفهوم از
خودبیگانگی)
شاهو حسینی
مقدمه:
بیگانگی توصیفگر یک وضعیت فردی یا
اجتماعی است، که در آن یک رابطه انسانی که قبلا محکم، استوار و بدون چالش بوده
دچار چالش، لغو، وارونگی یا اختلال شده و یا از بین می رود. این می تواند بر رابطه
فرد با خود "به معنای از خود بیگانگی"، با همنوعان خود(جامعه)، با
طبیعت، با کار یا محصول کارشان تأثیر بگذارد. این اصطلاح به کلمات لاتین alienatio (بیگانگی، واگذاری، درآوردن
چیزی به مالکیت دیگران، اتلاف) و alienare (فروش، بیگانه کردن، تقسیم کردن، به قدرت رساندن دیگری، دادن به
دست دیگری) برمی گردد، بر این اساس اقتصاد سیاسی بورژوازی کلاسیک انگلیسی،
«ازخودبیگانگی» یک شی را فرض میکند که از این طریق از سازنده اش «بیگانه میشود»، نظریه قرارداد اجتماعی قرن هجدهم نیز آن را به
صورت، «انتقال» (فروش، «از دست دادن») و واگذاری آزادی را به قدرتی بیگانه با فرد
(جامعه، حاکم) توصیف می کند. بیگانگی در واقع عبارت است از فرایند اجتماعی و غیرقابل
برگشت تصاحب و به مالکیت درآوردن فرد، جامعەو طبیعت و تبدیل کردن آن به فرهنگ است،
از جمله نهادهایی که به محض تسلط بر مردم به مخالفت با خواسته های فردی و جمعی
آنها برخواسته و تلاش میکنند فرد و جامعه را از خود بیگانەسازند. «بیگانگی» همچنین
برای توصیف احساس انزوا و جدایی فرد از همه موجودات دیگر استفاده میشود. منشاء
بیگانگی را میتوان به عنوان یک اصطلاح فلسفی در یوانان باستان جستجو کرد، جایی که
در آن برای اولین بار تمایز میان فراغت و خدمات ارائه شده توسط ارسطو مشخصگردید.
بر اساس درک ارسطو خدمات ارائه شده بیگانه کننده هستند، زیرا خدمات در انطباق با
سوژه و فعالتیهایش نبود. در نظریههای فلسفی گنوسی در قرون وسطا مفهوم بیگانگی به
بیگانه شدن از خدا تفسیر شد، که تنها از طریق تن دادن به شیوه زندگی خداپسندانه
قابل گذار بود. تنها با رنساس بود که خود و بیگانگی از خود مورد توجه قرار گرفت.
به عبارتی دیگر با ظهور مدرنیته و سوبژکتیویسم بود که فرد به عنوان محور بیگانگی و
ازخودبیگانگی ظهور کرد.
از خودبیگانگی در اندیشە هگل:
هگل اولین و شاید برجستەترین
اندیشمند توصیفگر ازخودبیگانگی است، او معتقد است کە تاریخ انسان تاریخ
ازخودبیگانگی انسان نیز هست، زیرا بە نظر او تاریخ مسیر، هدف و مقصدی جز خودآگاهی
و آگاه شدن به آزادی "خود" نیست. بنابراین تا قبل از این خودآگاهی و
وقوف انسان به آزادی خود، از طریق رهایی از بیگانه و خارجی فرض کردن هرآنچکە جزئی
از اوست، انسان از خودبیگانە است. بەعبارتی دیگر، بەنظر هگل زمانی کە چیزهای متعلق
به ما در نظر ما خارجی و بیگانە فرض شوند، ما از خودبیگانە شدەایم، اما زمانیکە
بە این شناخت و آگاهی رسیدیم کە متعلقات ما خارجی و بیگانە نیستند، ما بە آزادی
خویش واقف شدە و رهایی پیدا کردەایم. در نظر هگل پرستش محصول از خودبیگانگی انسان
است، زیرا خود را موجودی ناتوان، ضعیف و حقیر در برابر موجودی دیگر کە او را قوی،
برتر و توانای مطلق فرض کردە، قرار میدهد. این در حالی است کە تمامی صفاتی را کە
بە دیگری منتصب میکند متعلق خود است، اما بە آن وقوف و آگاهی ندارد، چون بەآن
آگاه شد، از پرستش دیگری رهایی یافتە و به آزادی میرسد[i]. بەنظر
میرسد اگرچە هگل مفهوم بیگانگی را در حوزەهای گوناگون بەکار میبرد، اما مهمترین،
تاثیرگذارترین و پایدارترین حوزە در ازخودبیگانەکردن انسان حوزە دین باشد. پذیرفتن
دین در نظر هگل بەمعنای پذیرش قوانین وضعی و مقهور اراده دیگری شدن و خروج از
امتداد وجودی خود است. هگل این وضع را «بریدن» یا «جدا شدن» انسان از طبیعت خود می
داند، بە نظر او به دلیل اینکه دیانت انسان از طبیعت او برنخواستە بلکە بیرون از
او بر او تحمیل شدە و این منبع مقتدر و خارجی تعیین کنندە رفتار اوست، پس انسان
مقهور و وابستە شدە و در واقع از خودبیگانە گشتە است.
از خودبیگانگی در اندیشه مارکس:
پس از هگل بیگانگی در اندیشه مارکس
تبدیل شد به یک اصطلاح فلسفی-مارکسیستی برای توصیف ناتوانی طبقه کارگر در تحقق
بخشیدن به خود (به دلیل شرایط سرمایه داری) به دلیل شرایط طبقاتی ناشی از شرایط
سرمایەداری نسبت به نیروی کار. اگرچه امروزه بدون این پیشینه و به طور کلی تر به
عنوان اصطلاحی برای ناتوانی (سیاسی)، فقدان جهت گیریها و هنجارهای (اجتماعی) یا
نارضایتی (شخصی) و فاصله گرفتن ( نسبت به سیستم سیاسی) بەکار بردە میشود. کارل
مارکس قبل از انتشار اثر اصلی خود " Capital" در سال 1867، به موضوعات بسیار
فلسفی و کمتر اقتصادی پرداخت. او در سال 1844، در سن 26 سالگی، از جمله «دستنوشتههای
اقتصادی- فلسفی» را نوشت که در واقع اصلا برای انتشار در نظر گرفته نشده بود و
صرفا طرحهایی بود که در آن مارکس به کارگر و از خود بیگانگی او میپرداخت. در طول متن، مارکس چهار شکل از بیگانگی
انسانی را مشخص می کند که قبلا در سمینار به طور گسترده در مورد آنها بحث و بررسی
کرده ایم. چهار شکل بیگانگی به شرح زیر است:
1- بیگانگی انسان از محصول کار (انسان
دیگر هیچ ارتباطی با محصول کار خود ندارد).
2- بیگانگی افراد از فرآیند کار (کار
دیگر نشان دهنده ارضای یک نیاز نیست، بلکه یک اجبار است:"کار اجباری"
3- انسان از خود (ناشی از بیگانگی
انسان از محصول کار و فرآیند کار است).
4- بیگانگی انسان از انسان (بیگانگی
خارجی: که ناشی از بیگانگی انسان از خود است).
مارکس معتقد بود که انسان در کار
خود و محصولی که خلق می کند به خودشکوفایی می رسد. تصمیم به کار آگاهانه و
داوطلبانه گرفته می شود. به نڤر مارکس هدف
از کار، هدفی آزادانه و خودتعیین شده از فعالیتی است که باید انجام شود که انسان
را از حیوانات متمایز می کند. اما در سرمایه داری این ماهیت انسانی از بین رفته
است و کار فقط برای ارضای نیازهای خارج از کار انجام می شود. کار اجباری جای
کار تکمیل و غنی را گرفتە است. بانبراین
از نظر مارکس در این روند انسان دچار بیگانگی شده است[ii].
از خودبیگانگی در اندیشه مارکوزه:
پس از جنگ جهانی دوم، بیگانگی به
عنوان یک ناراحتی "روانی" تقریبا به سوژەای جهانی تبدیل شد. ژان پل
سارتر و دیگر فیلسوفان اگزیستانسیالیست از این اصطلاح برای به تصویر کشیدن یک ویژگی
اساسی از وضعیت انسانی استفاده کردند. آلبر کامو در رمان خود به نام غریبه نشان
داد که چگونه بیگانگی در رخوت بی تفاوتی اعمال خشونت آمیز ضمنی منعکس می شود. در واقع
«بیگانگی» از این پس بیماری اساسی مدرنیته بود. در این شرایط بود که ماکس هورکهایمر
و تئودور آدورنو اصطلاح خود «صنعت فرهنگ» را ابداع کردند: «آگاهی ناخشنود» که در میان
لذتهای فرهنگ تودهای و مصرفگرایی، تضمین میکرد که بیگانگان(انسان بیگانه شده)
رنج شرایط خود را احساس نکند.
هربرت مارکوزه در اثر خود:
"انسان تک بعدی" تصویری تاریک از جوامع بسیار موفق اقتصادی ترسیم می
کند. به نظر مارکوزه جامعه سرمایەداری آزادی خود را از طریق مصرف انبوه به خطر میاندازد.
در اینجا مارکوزه بر دو اصطلاح "آزادی" و "مصرف انبوە" تاکید
دارد. به نظر او این روند با دستکاری فردی مشخص می شود که از طریق کنترل ظریف، به
عنوان مثال از طریق قدرت تلقین کننده تبلیغات، مصرف کنندە مطیع می شود یا حتی با
مصرف همسو می شود، به این ترتیب هر گونه توانایی برای تفکر انتقادی را از دست می
دهد و چنان مبهوت می شود. که دیگر حتی فرآیندهای بیگانگی را در واقعیت زندگی خود
درک نمی کد. به نظر مارکوزه بیگانگی اگرچە یک احساس نامشخص دوری از اشیاء، افراد دیگر
و خودم است، در عین حال اما انگیزەای برای تشخیص این تفاوت وجود دارد، حتی فراتر
از آن، جرأت طراحی "خود" و زندگی شخصی خود را داشتن، به طوریکه تا حد
امکان از زندگی غیر معتبری که مطابق با "من" نیست، و توسط قراردادها،
افراد دیگر و ارزش های نادرست تعیین شده، دور باشد[iii].
بهنظر مارکوزه، تحقق یک جامعه بهتر، منوط به رهایی سوژەهای وابسته و محصور شدە
است. از نظر مارکوزه، به دلیل سرکوب و از میان بردن همبستگی، جهان زیستی انسان های
از خود بیگانه پهنەای منفرد است؛ بنابراین او رهایی سوژەها از وابستگی، زیست
انفرادی و شکلگیری همبستگی را راە رهایی میداند.
ایران زیستگاه ایدئولوژی ازخود
بیگانەکردن
تلاشهای روشنفکران برای مدرن کردن
جامعه ایرانی در نهایت منجر به سنتی شدن شبەمدرنیسم و ابزاروارگی آن در خدمت قدرت
هژمون، گستردە، غیرمسئول، غیرپاسخگو، تمامیتخواه، ضدفردگرایی، ضدمدرنیته و
ضدپلورالیزم گردید. اندیشەناسیونالیسم ایرانی کە بر اساس هژمونی خود فارسی و دیگری
زدایی غیرفارسی بنیان نهادە شدە بود در چارچوب طرحهایی همچون کشف حجاب، متحدالشکل
کردن لباس، یکجانشینی عشایر منجر بە تلاش برای بنیان نهادن ایرانی محبوس در یک خود
بەشدت بیگانە با دیگری کرد، ترک، بلوچ و عرب گردید. فرم دادن بە فرد ایرانی بر
اساس هویتزدایی از ملیتهای غیرفارس و شکلدادنشان در چارچوب ایرانی برآمدە از
فارسیسم، تلاشی بود در راستای از خودبیگانە سازی و گسترش بیگانگی با هرآنچکە متعلق
خود کردی، ترکی، عربی و بلوچی بود. در واقع بیگانەسازی با متعلقات فردی و ملی در
دورە پهلویها بیشتر در حوزەهای ملیگرایی و سیاسی قابل بحث و بررسی است، بەطوریکه
در حوزە ملیگرایی تلاش شد، با انکار تکثر ملیتها در ایران و ذوب کردن آنها در یک
هویت غیرە خودی بە یک انسجام ملیتی و هویتی واحد برسند. در حوزە سیاسی نیز تداوم
استبداد و انسداد سیاسی بە شیوە تمرکز قدرت سیاسی در دست شاه منجر بە دیگری زدایی
و تلاش برای هویتزدایی سیاسی از غیرسلطنتطلبان گردید. شبەمدرنیزاسیون پهلویها
بەدور از هرگونە محتوای مدرن و سوبژکویستی با استفادە از دستگاە تبلیغاتی، صنعت
فرهنگ و میلیتاریسم گستردە و دستگاهامنیتی درصدد تحمیل فرمی از اندیشه، فرم
سیاسی، اجتماعی و فردی بر جامعە بود، کە برآمدە از ارادە حاکمیت بود، و مخالفتهای
گستردە با آن نشان میداد کە تلاشی است برای از خودبیگانە کردن فرد از هویت مطلوب
و مقبول خود. این روند که تلاشی برای تحمیل مصرفگرایی در جامعە و ارتزاق از
محصولات فرهنگی حکومتی بود نە تنها موجب آزادی نگردید کە با هرگونە آزادیخواهی و
اندیشە آزادیخواهانە بە مثابە تلاشی برای خودبنیادی، خودهویتبخشی و سوبژکتیوسم به
شدت مبارزە میکرد.
برآمدن جمهوری اسلامی بیگانەسازی
را رادیکالتر کرد، به طوریکه علاوە بر حوزە ملیگرایی و سیاسی بە دو حوزە دیگر
دینی و اجتماعی نیز آن را تسری داد، در حوزە دینی جمهوری اسلامی همزمان دو رویکرد
را در پیش گرفت:
رویکرد اول با گنجاندن مقاصد ایدئولوژیک
بنیادگرایانەی خود کە منشاء شیعی داشت، تلاش نمود تا غیر شیعیان از حوزە سیاسی،
اجتماعی و فرهنگی شوند، حذف بخش بزرگی از شیعیان دوازدە
امامی غیر اصولی، شیعیان غیرە اثنیعشری، سنیها، یهودیان، مسیحیان و سایر ادیان دیگر
و محدود کردن آزادی آنها در اعمال و مناسک مذهبی خویش، بخشی از رویکرد اول بود.
رویکرد دوم را حکومت در قبال
بهائیان و نوکیشان در پیش گرفت، ابتدا تلاش کرد که آنها را از طریق تواب سازی از
هویت واقعی خویش جدا کردە و در یک هویت جعلی و بیگانە جامعەپذیر کند، در واقع توابسازی
روند از خودبیگانەسازی بود کە فرد و انسان را از متعلق هویتی خود جدا کردە و با
زور آنها را وادار میکرد کە با آن متعلقات حس بیگانە پیداکنند. و اگر تواب سازی
نتیجەبخش نبود از طریق قتل و سربەنیست کردن آنها تلاش میکرد تا با ایجاد رعب و
وحشت تواب سازی را نتیجەبخش نماید.
در حوزە اجتماعی جمهوری اسلامی از
طریق صداوسیما، سینما، مطبوعات، آموزش و پرورش، دانشگاه و دستگاههای تبلیغاتی عریضو
طویلی همچون وزارت ارشاد، حوزەهای علمیه گوناگون، سازمان تبلیغات اسلامی،
سپاەپاسدارن و نهادهای امنیتی تلاش کرد تا هویت مطلوب و مقبول خویش را بر جامعە
تحمیل نماید و پیشگیری نمایند از ظهور هرگونە هویت متضاد و جدای از هویت
حکومتی-دینی جمهوری اسلامی. از طریق حجاب اجباری تلاش کرد تا زنان را در یک هویت
مطلوب و مقبول خویش متحدالشکل نماید تا بدینوسیلە زمینە و بستر آزادی و پلورالیزم
را از میان برداشتە و تدوام هژمونی و حاکمیت خویش را تضمین نماید. سیاستهای حکومت
در حوزە لباس و پوشاک، محدود نمودن پوشش در دانشگاهها، دستگاههای حکومتی، اجباری
بودن حجاب برای زنان جهت استفاده از موقعیتهای اجتماعی، تحصیلی و اداری همە بخشی
از روند و دستگاه از خودبیگانەسازی حکومتی بود کە تلاش میکردند با استفادە از
صنعت فرهنگ جامعە را مصرف کنند انحصاری فرهنگ رسمی، حکومتی و ایدیولوژیک خود
نمایند، همە دستگاههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی حکومتی تلاش میکردند، تا
جلوگیری نمایند از ظهور خودی مستقل، هویتی مستقل از هویت و خود حکومتی.
ظهور انقلاب ژینا:
انقلاب ژینا، انقلابی در حوزه،
سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بود، انقلابی گفتمانی در جهت مقابله با ایدئولوژی
بنیادگرایانە شیعی. انقلاب ژینا تبلور خواست آزادیخواهی، تقابل با از خودبیگانگی
زن کردی در حوزە فردی و سیاسی بود، در حوزە فردی تلاشی بود برای رهایی زن از چنگال
و حصار نگاه ایدئولوژیک حکومتی بە صورت نفی حجاب اجباری از طریق تن ندادن بە حجاب
بە مثابە فرم حکومتی، آتش زدن روسری و پسزده هویت حکومتی-دینی از زن کردی. در
حوزە سیاسی خیزش فموناسیونال کردی بودی، مبارزەای در راستای تحقق آزادی ملی، پس
زدن هویت جعلی غیرکردی و تلاشی برای خودهویتبخشی ملی از دریچە اندیشي زن کردی.
انقلاب ژینا در حوزە گفتمانی موجد و مروج گفتمان آزادیخواهی بە مثابە تلاشی مستقل
و سوبژکتویستی جهت بروز خودی از زن کردی در چارچوب هویتی کردی، بنابراین میتوان
گفت کە این انقلاب گفتمان، رقیب گفتمانی حکومتی است. انقلاب ژینا در واقع پسزدن
همە محصولات فرهنگی تحمیلی حکومت بنیادگرا، سنتی، مردسالار و فارسسالار است توسط
زن کردی، تلاشی برای تولیدات فرهنگی مستقل بر اساس ارزشها، هنجارها و نرمهای کردی
و تثبیت پلورالیزم رادیکال ملی در ژئوپلتیک ایران. انقلاب ژینا تثبیت شکست همە
سیاستهای سیاسی، فرهنگی، دینی و اجتماعی حکومت بود کە بیش از چهل سال با استفادە
از تمام ارگانهای حکومتی در صدد تثبیت آن بود در جهت ازخودبیگانەکردن زن کردی و
تحمیل هویت و خودی بیگانە با زن کردی. انقلاب ژینا در واقع تکامل جنبش ملیگرایی
کردی است، کە درصدد تثبیت و فرمدادن بە هویتی مستقل درچارچوب فرد و ملت کردی است.
بدون تردید انقلاب ژینا محصول
رادیکال شدن انسان بە مثابە سوژە و انسانیت بە مثابە دغدغە است. راهی برای برون
رفت از انحصار، وابستگی و رسیدن بە همبستگی، قیامی علیه ابژگی و راهی بەسوی
سوژەگی، پلورالیزم، خودبنیادی و رهایی است. آنچکە در این نوشتار بدان پرداختە شدە
برخلاف ازخودبیگانی انسان از خویش در جامعه مدرن، تاکید بر از خودبیگانگی انسان از
خویش برساختە، بیگانه و جعلی در جامعە سنتی است. اگر انسان مدرن در دام مصرفگرایی
و بوسیلە محصولات مدرن از خود بیگانە گشتە، انسان سنتی در جامعە سنتی توسط
ایدئولوژیها بە مثابە کلان روایتهای مونولوگ، هژمون و تحمیلگر از خود بیگانە گشتە.
بنابراین انقلاب ژینا قیام و خیزش در یک جامعە سنتی برای گذار از یک ابژە بە یک
سوبژە مدرن، مستقل، فاعلشناسا و خودبنیان است. خیزشی در راستای دیگریزدایی از
خود، رهایی از استثمار هویت تحمیل شدە توسط دیگری، مبارزە با هویت جعلی و بیگانە
خارج از "خود" بە صورت شورش و مقابلە با حجاب اجباری، بنیادگرایی دینی،
ایدئولوژیحکومتی و بەطور کلی با اقتدارگرایی، استبداد و دیکتاتوریت است.
منبع: روزنامە کوردستان شمارە ٨٤٦