(بازخوانی انقلاب ژینا از دریچە خواسته به رسمیت شناسی و ارج گذاشتن به دیگری در اندیشە هگل)
شاهو حسینی
مقدمە:
زمینەها و علل انقلابها را میتوان
از دریچە جامعەشناسی بررسی کرد: جامعەشناسان انقلابها را از یک سو نتیجە فعال،متراکم و عمیقشدن
شکافهای اجتماعیو سیاسی بەوجود آمدە میان جامعە و حکومت میدانند، و از سوی دیگر
شکاف نسلی، گسست فرهنگی و ذهنی میان نسلها و عدم توجە بە هویت ذهنی و فرهنگی
نسلهای جدید منجر بە تقابل جامعە و حاکمیت میگردد. از نظر جامعەشناسان زمانیکە
دیگر حکومتها نمیتواند نمایندگی مطالبات، خواستها و نیازهای جامعە باشند، بە
عبارتی بهتر پژواک واقعیتهای اجتماعی یک جامعە باشند، مشروعیت و مقبولیت خود را از
دست دادە و جامعە بەدنبال جایگزین و آلترناتیوی دیگر میگردد. اقتصاددانان بە
بررسی پدیدەهای اقتصادی نظیر رکود، تورم، بیکاری، گسترش فقر، تسعەنیافتگی اقتصادی
و... در شکلگیری انقلابها میپردازند، از نظر آنها تحولات و علل اقتصادی در کنار
عوامل دیگر یکی از عوامل رویگردانی جامعە از حکومت و از دست رفتن مشروعیت و
مقبولیت یک حکومت میباشد، شکست سیاستهای اقتصادی، گسترش فقر، بیکاری و تورم عواملی
هستند کە مورد توجە اقتصاددانان قرار گرفتەاند. بر اساس نظریە فقر فزاینده، وخامت
روزافزون اوضاع اقتصادی
مردم یکی از پیشزمینەهای اصلی
وقوع انقلاب است. جیمز دیویس این نظریه را از کارل مارکس در مورد تضادهای جامعەسرمایهداری،
گسترش فقر و بیکاری فزایندە پرولتاریا گرفتەاست. در تحلیل گفتمانی انقلابها بە بررسی نقش، اهمیت و
کارکرد گفتمانها، تقابل گفتمانها و نبرد گفتمانها پرداختە میشود. در واقع در این
الگو برای بررسی انقلاب، بە گسست گفتمانی جامعە از گفتمان حکومتی و ظهور گفتمان
رقیب بە عنوان علت انقلاب پرداختە میشود. هر کدام از این نگرشها از دریچەای بە
انقلاب بە مثابە دگرگونی عمیق و رادیکال اجتماعی میپردازند. رویکردی که در این
نوشتار در مورد انقلاب بدان پرداختە خواهد شد: بررسی انقلاب ژینا در کردستان از
دریچە "بە رسمیت شناسی" در فلسفه هگل است، به عبارتی دیگر انقلاب ژینا
را میتوان به مثابە خواستەای برای به رسمیت شناسی و ارج گذاشتن به دیگری توسط
سوبژەهایی کە در مقابل اندیشە ابژە محور حاکمیت توتالیتر، فوندامنتال و رادیکال
مذهبی بە پاخواستەاند تفسیر کرد. اهمیت اندیشە هگل از این روی میباشد کە هگل بە
چنان عمق و غنایی در تحلیل و تبیین فلسفی دست یافته کە اندیشە او تبدیل بە الگویی
غالب و هژمون جهت تحلیل رویدادها و تحولات سیاسی و اجتماعی شدە است، دلیل این
اهمیت، استحکام و غنای اندیشە و فلسفە هگل هم از اینجا ناشی میشود کە فلسفە و
اندیشە هگل در کوران تحولات تاریخی نزج گرفتە و تکامل یافتە است.
به رسمیتشناسیو ارج گذاشتن به
دیگری
خودمختاری، خودشناسایی و محوریت
خود در هویتبخشی، معنابخشی و فرم بخشی به انسان اساس مدرنیته، جامعە مدرن و
مدرنیزاسیون در همە ابعاد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در یک جامعە است. در
واقع بدون ظهور یک خود آگاه، آزاد و مستقل کە فرم میدهد بە جهان ذهنی و عینی خویش
هیچ زیست اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مدرنی ظهور نخواهد کرد. استارت این
روند با فرمولە کردن سوبژکتویسم توسط دکارت شروع شد. دکارت با رهانیدن انسان از
اسارت کلیسا و نگرش ابزاری بە انسان و تئوریزەکردن خودمختاری و استقلال ذهنی انسان
بە مثابە فاعلشناسا آغازگر فلسفی مدرنیته گشت. سوبژکتویسم دکارتی اما انسانها را
بە مثابە جزیرەهایی جدا از هم رها کرد. ظهور هگل در فلسفه بە مثابە معمار بهم
بافتن انسانها بە مثابە سوبژەهای مستقل و جدا از هم، شاید پس از دکارت از اتفاقات
مهم بود. هگل بە درستی بە این نکته مهم واقف گشت کە سوبژکتویسم محصول خواست و نیاز
انسان در بە رسمیت شناختە شدن توسط دیگری و مشروعیت بخشی بە این خودمختاری توسط
دیگری است، زیرا در غیر این صورت هیچ اجتماع مدرنی بە مثابە ملت نە شکلگرفتە و نە
دوام خواهد داشت. آنچکە هگل بە فلسفە مدرن در این بخش افزود در دو اصطلاح مهم قابل
توضیح است:
یکی دیالکتیک(Dialektik) بە مثابە قانون سیر تحولات و
اصالت بخشی به حقایق از طریق ماواری محسوسات(اندیشە و ذهن)، هگل دیالکتیک را از
اندیشە هراکلیتوس کسب کرد، هراکلیتوس معتقد بە به تغییر دائمی و عدم ثبات بود. از
نظر هراکلیتوس، در این جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست در حال شدن است. به همین
دلیل دیالکتیک در اندیشه هگل به معنای حضور اضداد، سازش تناقضها و اضداد در وجود
اشیاء، ذهن و طبیعت است. به نظر هگل اضداد و تناقضها نە تنها تهدید و مانعی برای
تغییر و تکامل نیستند که وجود تضاد و تناقص شرط تکامل فکر و طبیعت است، او معتقد
بود که هموارە ضدی از ضد دیگری تولید میشود و بە این ترتیب چرخه تحول و تکامل به
صورت دائمی جلوی رکود، سکون و فساد را میگیرد.
دیگری رابطه بیناذهنی(Intersubjective) به
مثابه رابطە اعتباربخشی به استقلال و خودمختاری سوبژەها توسط یکدیگر است، این نوع
رابطه محصول ضرورت ایجاد الگویی منطقی از همکاری برای همیاری انسان های همزیست
است. بیناذهنیت مبین ذهنیت دو طرفەای است که پژواک رابطه میان ذهن با ذهن است. بنابراین
زندگی روزمره بدون بیناذهنیت نمی تواند قلمرو فعالیت های خودانگیختە، آزاد و مستقل
باشد، بە عبارتی دیگر فقدان بیناذهنیت بیانگر اعمال و مفاهیم تکرارپذیری است که
نشانگر استعمار زیست جهان توسط نظامی هژمون و تمامیتخواه است. هگل با وارد کردن
این نوع رابطه به اندیشە فلسفی خود در کنار دیالکتیک امکان نظری تعامل، همبستە شدن
و ظهور ملت را بە مثابە اجتماعی مدرن و برآمدە از سوژەهای مستقل فراهم کرد کە در
عین حفظ استقلال با بەرسمیت شناختن دیگری و بە رسمیت شناختە شدن توسط دیگری ملت را
شکل میدهند.
به جرات میتوان گفت که بە رسمیت
شناسی محور و کانون فلسفەو موضوعات جامعە مدرن است، چرا کە اساسا تقابلات و
کشاکشهای میان افراد، گروهها و جوامع در راستای و برای بە رسمیت شناختەشدن است،
بنابراین رشد و توسعەیافتگی در جوامع بە معنای سازماندهی، کاهش و نظمبخشی بە
منازعات و کشاکشها از پدیدەای واگرا بە پدیدەای همگرا و در راستای غنا بخشی بە رشد
و توسعەیافتگی جامعە محصول گسترش و تثبیت به رسمیتشناسی است. اهمیت بەرسمیتشناسی
در اندیشە هگل تا جایی است کە او میان بە رسمیتشناسی (کە دربگیرندە روندی در
مشروعیت فاعلشناسا بودن خود و دیگری است) و آزادی رابطه تنگاتنگی میبیند. به نظر
هگل بەرسمیتشناسی و ارجگذاری به دیگری از یک سو بە تصحیح مناسبات اجتماعی میان
سوبژەها منجر خواهد شد و از سوی دیگر بە تصحیح، تقلیل و مترفع شدن کشاکشها میانجامد.
روندی کە از نظر هگل هم بانی وحدت در کثرت و هم کثرت در وحدت است. نتیجە اجتماعی
این روند در اندیشە هگل ظهور ملت و نتیجە سیاسی آن آزادی سیاسی، پلورالیزم سیاسی و
دمکراسی است.
جنبش فموناسیونالیسم در کردستان:
هگل معتقد است که کليد مسير تاريخ را بايد در
موضوع «آزادی» جستوجو کرد. او بر این باور است که «تاريخ جهان نشان دهنده گسترش
آگاهشدن روح به آزادی و در نتيجه تحقق آن آزادی می باشد». ومعنای آزادی در اندیشه
هگل، چيزی بەغیر از آگاەشدن انسان به خود و شعور انسانی به خود نيست. آزادی مطلق و
آگاهی تام، غايت روح و در نتيجه غايت تاريخ عالم است. به نظر هگل انسان به دلیل
اینکه انسان است، پس آزاد است و از راە تحقق آزادی موجودی است تاريخی. دراندیشه و
فلسفه هگل، ملت از اهمیت و جایگاه بالایی برخوردار است. او معتقد است کە: اساس تکامل
تاریخ، روح ملی( Volksgeist) است. بە نظر او این ملتها
هستند که در هر عصری وظیفه گذراندن جهان از یک مرحله دیالکتیکی که بدان رسیده است
را بر عهده دارد.
تقسیم خاورمیانە پس از جنگ جهانی
اول و عدم توجە بە خواستهای ملی، سیاسی و اجتماعی کردها در شبهە دولت-ملتهای
برآمده از معاهدە سایکس-پیکو جرقە مبارزات رهایی بخش و آزادیخواهانە مدرن کردها
بود. بە عبارتی دیگر ناسیونالیسم مدرن کردی بە مثابە جنبشی سوبژکتیویستانە و محصول
خودآگاهی کردی (بەعنوان نتیجە و برآیند جهان ذهنی کردی و گسست ازجهان ذهنی دیگری)
بە مثابە یک ملت از نوع تلاشی در راستای تحقق آزادی در فلسفه هگل است. به عبارتی
دیگر ناسیونالیسم کردی تلاشی است برای رهانیدن فرد و جامعە کردی از اسارت و زنجیرەشدگی در هویتی جعلی و از ابژەای برساختە توسط دیگری
استعمارگر به خودی آزاد، رها و خودآگاه است. در واقع ناسیونالیسم کردی مبارزە برای
رهایی از دیگر بودگی و تلاش برای بەرسمیتشناسی و ارج گذاری دیگری بر استقلال
وجودی، آزادی خودهویت سازی کردی است.
اگر ناسیونالیسم غیر کردی در خاورمیانە(پان
ایرانیسم، پان ترکیسم و پان عربیسم) بە مثابە جنبشی امپریالیستی، غارتگر،
استعمارگر و تمامیتخواه با انکار و ذوب دیگری در خود بر ساحت اشغال شدە دیگری
بنیان نهادە شدند، ناسیونالیسم کردی با تکیە و تاکید بر آزادی بە مثابە روح حاکم
بر جهان تاریخی و ذهنی کردی در صدد استعمارزادیی از کرد و کردستان و بازیابی آزادی
تاریخی خود است. در این راستا از ابتدای قرن بیستم جنبشهایی گوناگون در کردستان
شکلگرفتند. تلاش برای آزادی، رهایی و بەرسمیتشناختە شدن بە مثابە سوژەای مستقل
در هر دورەای بە شکلی و ساختاری ادامە داشتە.
انقلاب ژینا و رهبریت زنان در شکلدادن،
تداوم و گسترش روح آزادیخواهی در این انقلاب نە تنها در تقابل با ناسیونالیسم کردی
نبودە کە بە مثابە جنبسی آزادیخواهانە و سوبژکتیویستانە در عرض جنبش ناسیونالیستی
کردی میباشد. در واقع جنبش ملیگرایی در کردستان بر خلاف جنبشهای ملیگرایی غیر
کردی در خاورمیانە کە عموما محافظەکار، دست راستی و مردگرا است، جنبشی فرا طبقاتی،
جنستی و مذهبی است، زنان نقشی اساسی در جنبشملی کردی ایفا میکنند، در ساختارهای
سیاسی، مدنی و اجتماعی، سهم و نقش داشتە و دارند. در ناسیونالیسم کردی از زنان خواستە
میشود تا به سپهر عمومی جامعه وارد شده و دنیای خود را خلق و گسترش دهند.
فموناسیونالیسم کردی برخلاف فموناسیونالیسم غیرکردی کە برساختە و برآمدە از ملیگرایی
مردسالارانە، محافظەکار عربی و اسلامی است، آزادیخواهانە، خودآگاهانە و خودانگیختە
است. اگر ناسیونالیسم غیرکردی در خاورمیانە در صدد استفادە ابزاری از زنان از طریق
تزریق آگاهی، خلق هویت و برساختن موجودی در راستای سیاستهای مردسالارانە است،
فموناسیونالیسم کردی در صدد رهایی از دیگر بودگی، آگاهیزایی مستقل و ساختن هویت
مستقل فردی و ملی است، فموناسیونالیسم کردی معتقد است که زنانگیو زن بودگی او
بخشی از روح ملیکردی است و در چارچوب ملیگرایی کردی قابل تعریف و تحقق است. جنبش
ژینا در کردستان از یک طڕف انقلابی است علیە مردسالاری ایرانی کە از یک سو بە
عنوان مردسالاری تهدیدی علیە زنان بە مثابە دیگری مردان است و از سوی دیگر ایرانی
بە مثابە ایدئولوژی فراگیرندە و هژمون منکر دیگریها است. از طرف دیگر جنبش ژینا در
کردستان انقلابی است علیە پدرسالاری دینی کە فراتر از جنسیت با اشغال وجودی انسان
به مثابە کودک، صغیر و نیازمند حمایت دائمی برآمدە از فوندامنتالیسم شیعە ایرانی
است.
در واقع جنبش ژینا با دو مشخصە
مبارزە علیە نگاه فوندامنتال دینی حاکم بر ایران و مبارزە علیە استحالە هویتی توسط
ملیگرایی مرکزگرا در کردستان، امروز به مثابە جنبشی فموناسیونال، تدوام مبارزەای
تاریخی برای بە رسمیتشناختە شدن و ارجگذاری توسط دیگری غیر کرد، کردستیز و
کردزدای حاکم بر ایران است.
منبع: روزنامە کوردستان شمارە ٨٣٩