شاهو
حسینی[1]
چکیده
اگر
گوهر و محور اصلی مدرنیته در غرب به عنوان خاستگاه نظری و عینی آن،
"سوژه" به مثابه انسان خودبنیاد، فاعل شناسا و عاقلاست و میتوان آن را
تحولی سوبژکتیو نام نهاد، گوهر و محور اصلی مدرنیته ایرانی "ابژه" به
مثابه انسان مطیع، وابسته و نابالغ است. جامعه به اصطلاح تجدد یافته ایران در کوران تقابل با سویههای ابژکتیو
(مشخصاً نظامی و امپریالیستی) مدرنیته و در برابر شکستها و عواقب ناشی از توسعهنیافتگی،
خود را ناچار به مدرن شدن دیدند، این روبهرو شدن اما تنها در ویژگیهای عینی مدرنیسم خلاصه شد. جامعه
ایران نوین برای تقابل با غرب پیشرفته و صاحب تجهیزات مدرن خود را نیازمند سلاح مدرن
دیدند. در فقدان نگاهی رادیکال به تحولات نظری و معرفتی در غرب، که موجد تحولات در
ساختارها و روندهای عینی شده بود، جامعه ایران در صدد تحول در ساختارها و روندهای
عینی برآمد. بنابراین اگر مهمترین ویژگیهای مدرنیته غربی انسانگرایی، عقلگرایی،
اصالت فرد و سکولاریسم بود، مدرنیته ایرانی هیچکدام از این ویژگیها را نتوانست
نهادینه کند، زیرا اگر در غرب گسستی معرفتی باعث شد تا اندیشه، جامعه و انسان مدرن
شوند، در ایران در غیاب این گسست معرفتی تنها جلوههای ظاهری مدرنیسم مورد توجه قرار گرفت. به
این ترتیب اگر مدرنیته در غرب موجد آزادی، اومانیسم، دمکراسی و پیشرفت شد، شبه
مدرنیته ایرانی موجد امپریالیسم، استبداد، شکافهای اتنیکی و بحرانهای سیاسی،
اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی گردید. به عبارتی کوتاه میتوان گفت اگر مدرنیته در بخشی از جهان به رهایی
انجامید، در ایران موجد سلطهگری شد.
ادامە مقالە در لینک زیر:
https://govartishk.com/wp-content/uploads/2021/09/%DA%98%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%95-%D9%A5%D9%A9-%D9%A6%D9%A0.pdf