شاهو حسینی
مقدمە:
مدرنیتە
modernity) ) یک دورە
از تاریخ غرب است که از سدە ١٥ میلادی تا سده ٢٠ را شامل میگردد، این بازە
زمانی دربرگیرندە جنبشهای گوناگون فرهنگی و عقلانی میباشد. از نظر تاریخی، دوران
مدرن با دورهٔ رنسانس آغاز و با عصر
روشنگری ، انقلاب
فرانسه و ایدهآلیسم
آلمانی به
عنوان مبانی نظری مدرنیته تحکیم میشود. در حوزە نظری رواج تفکرات زیر منجر بە
تحولات گستردەای در حوزە عینی جامعە گردید.
١_ اعتلای
فردیت
٢_ ظهور
فرد خومختار در قالب سوژە دکارتی وآگاهی فرد از فردیت خود
٣_ جدایی
دین از دولت
٤_ تاکید
بر آزادیهای فردی
٥_ افسونزدایی
از جهان
٦_ تأکید
بر علم گرایی کە منجر بە انقلابهای علمی و صنعتی در غرب گردید.
٧_ تاکید
بر خرد و عقل و ظهور عقلگرایی ابزاری
٨_ ظهور عقل انتقادی در کنار عقل ابزاری به
معنای تأکید بر سوژهٔ خودمختار که شناسندهٔ خود و جهان است و برآزادیهای فردی خود
تأکید میکند.
این تحولات در حوزە سیاسی ودر قالب مدرنیته سیاسی منجر بە شکلگیری انقلاب
آمریکا و فرانسه و دو اعلامیهٔ استقلال امریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ فرانسه گردید. [1]
بەطورکلی میتوان گفت کە مدرنیته بە مثابە رویداد کلان در همە امور جامعە
با مدرنیته فلسفی بە معنای آگاهی سوژە فردی از طبیعت و سرنوشت خود و پایە قرار
دادن آگاهی سوژە مستقل و خودمختار بە
منزلە پایە و اساس تفکر و اندیشە در حوزە سیاسی منجر بە مدرنیته سیاسی در قالب دمکراسی
و حقوق شهروندی گردید.
مدرنیته سیاسی:
ظهور اندیشهی مدرن و
تاکید بر اهمیت عقل و اراە ی بشری در نظم دادن به زندگی جمعی و زدودن نگرشهای
سنتی که در آن امور اجتماعی (سیاست، اقتصاد و فرهنگ) توسط ارادە و اعمال قدرت
فرابشری تعیین میگردید، هر گونه ارتباط عقل انسان با عقل ماورایی رخت بربست .
از جمله حوزەهایی که نفوذ اندیشهی مدرن در آن تحولات زیادی را به وجود
آورد، حوزەی پژوهش و تحقیق دربارەی منشاء ،خواستگاە ، شکل وماهیت حکومت یا بە
عبارتی بهتر مدرنیته سیاسی بود. در اندیشهی مدرن بر خلاف نگرش سنتی به حکومت،
دولت همانند دستگاهی فرض میشود، که مشروعیت کاربرد و اعمال قدرت را نه از ماوراءالطبیعه
که از جامعه کسب میکند و مبتنی بر ارادەی انسان برای نظم دادن به امور اجتماعی
با محوریت عقل میباشد،به طوریکه بر اساس آموزهای قرارداد اجتماعی ، دولت حاصل
تلاش خردمندانه و سنجیده ی انسان است، که اقتدار خود را از رضایت مردم کسب می کند
. مطابق این الگو حکومت نهادی برآمده از اجتماع بوده ، که مشروعیت آن ریشه در
رضایت مردم از عملکرد آن دارد . بنابراین
در اندیشهی سیاسی مدرن دولت تاسیس بشر فرض گردیده و هدف رویکرد عقلانی به دولت در
واقع تفسیر و تبیین ساختار و ماهیت آن بر اساس اصول عقلی است.[2] تا قبل از سدە ی هفدهم مدرنیته ی سیاسی شکل
نگرفته بود . زیرا دولت و جامعه هنوز از یکدیگر جدا نبودە و فرد به صورت موجودی
خودمختار در عرصه های اجتماعی حضور نداشت . اما قرن هفدهم شروع نفوذ عقلگرایی بر
سیاست بود . هابز نخستین اندیشمندی بود که دولت را نهادی سازماندهی شدە توسط ارادە
و عقل آدمی تعریف کرد. او با سازماندهی یک آموزهی سیاسی منسجم، با استخراج ارادهی
دولت از ارادهی انسانها و شکل دادن به این نهاد جدید بر اساس ارادهی فرمانروایی
واحد، دولت مطلقهی مدرن را تئوریزه کرد. او اعتقاد داشت، که انسانها بر اساس عقل
و اردهی خویش دولت (اقتدار مدنی) را میآفرینند و بر اساس قرارداد نیز از آن
پیروی میکنند. پس از هابز اسپینوزا با مطرح کردن
آزادی اندیشه و بیان برای فرد ، اجتماع سیاسی و فرد را از هم جدا کرد و بدین ترتیب
خودمختاری فرد را در برابر جامعه و قدرت سیاسی اعلام نمود . او معتقد بود که قدرت
سیاسی نه می تواند بر ذهن انسان فرمان روایی کند و نه اعتقادات دینی را بر آنها
تحمیل کند . اسپینوزا بر خلاف هابز که همه ی حقوق را به حاکم می بخشید ، حقوق
طبیعی را برای فرد نگه داشت . او با اعلام آزادی اندیشه و بیان، برای دولت و قدرت
سیاسی حدی اساسی قائل شد و برای فرد حقی واگذار ناشدنی و تجاوز ناپذیر، در اندیشه
ی اسپینوزا فرد تنها عضوی از جامعه سیاسی به حساب نمی آمد که همه ی حقوق خود را
واگذار و به طور کامل مطیع قدرت سیاسی باشد . بلکه او برای فرد جغرافیای ویژه ای
از حقوق را حفظ نمود و بدین سان با اعلام جدایی میان اجتماع سیاسی و جغرافیای
خصوصی فرد ، اصل بنیادین مدرنیته ی سیاسی را مطرح کرد . با این وجود اسپینوزا
نتوانست جدایی میان دولت و جامعه مدنی را دریابد کاری که اندکی دیرتر لاک انجام
داد . [3] لاک نظریهی
ضرورت وجود حاکم را از هابز گرفت، اما با حذف مطلق بودن آن و با طرح کردن ضرورت
حضور یک مجمع انتخاباتی، حکومت مشروطه را پایهریزی کرد. به عبارتی دیگر در اندیشهی
سیاسی هابز قدرتی که به حاکم واگذار میگردید، برگشت ناپذیر بود. اما لاک با حذف
مطلق بودن حکومت و برگشت پذیرکردن قدرت واگذار شده به حاکم، سنگ بنای جامعهی مدنی
را به عنوان رقیب دولت و نهادی نظارتی بنا نهاد، و هم او ساختار دولت را با ماهیتی
دموکراتیک تئوریزه کرد. لاک معتقد بود، که اگرچه فرد برای تشکیل دولت ، قدرت طبیعی
خود را به جامعه واگذار می کند، اما از همه ی حقوق خود برای برپایی قدرت مطلق چشم
پوشی نمی کند، در نتیجه فرد نه تنها خود را عضوی ساده و مطیع نمی پندارد، بلکه
معتقد است . که وظیفه حکومت حفاظت از حریم مالکیت های فردی است ، لاک بر خلاف هابز
که قدرت واگذار شده به حاکم را مطلق می دانست، و فرد می بایست از اوامر حاکم که
قدرت مطلق داشت ، بدون چون و چرا اطاعت کند . با طرح اصالت جامعه در مقابل دولت و
دادن حق انتخاب و اعتراض به جامعه بر علیه دولت و امکان تعویض آن ، ایده جدایی
جامعه و دولت را شکل داد . به طوریکه لاک با جدا کردن دولت از جامعه ، حوزه ی
خصوصی از عمومی ، دین از سیاست و کلیسا از دولت به جمع ایدئولوگ های مدرنیته ی
سیاسی پیوست . و دولت مدرن دمکراتیک را شکل داد . در واقع لاک نهاد دولت را به
عنوان ابزاری برای دفاع از آزادی و مالکیت شهروندان ضروری میدانست او معتقد بود
که آزادی سیاسی بسته به نوعی از قانون اساسی است که در آن تفکیک قوا تعیین شده
باشد . از این رو آزادی سیاسی تنها در حکومتهایی یافت می شود که معتدل هستند و
حکومتهایی معتدلند که در آن سه قوه از هم تفکیک شده و ریاست هر کدام در دست کسان
متفاوتی قرار دارد . بدون تردید این تحولات مرهون پروتستانیزم و نهضت اصلاح دینی
بود . زیرا پروتستانیزم به دلیل اهمیت زیادی که برای فرد قائل بود . منجر به اصلاح
نگرش به فرد گشته و فرد باوری را شکل داد .[4] و در ادامه ی فرد باوری، تداوم خود باوری ، نسبی گرایی توسط پروتستانیزم ،
شخصی بودن ایمان و مشروعیت کثرت گرایی فرقه ای ، راه را برای مدرنیته ی سیاسی و
ظهور رژیمهای دمکراتیک و دولت مدرن هموار کرد . هرچند عده ای از علمای سیاسی
معتقدند، که پروتستانیزم باعث نشد که دولتی غیر دینی به وجود بیاید . و هیچ نظریه
ای هم درباره دولت مدرن ارائه نکرد . اما همگان معترفند، که پروتستانیزم باعث
استقلال دولت از کلیسا شد، و این تحول به طور غیر مستقیم و با تاثیر در
اندیشمندانی همچون لاک ، بر شکل گیری دولت مدرن تاثیر گذاشت . به عبارتی دیگر
پروتستانیزم مستقیماً و با ارائه ی ایده ای مستقل ، مدرنیته ی سیاسی را خلق نکرد .
اما با ارائه ی نظریه ای مدرن از دین ( مدرنیته ی دینی ) و دامن زدن به پلورالیزم
دینی ، زمینه ی مناسبی را برای پرورش اندیشه های مدرن ایجاد کرد
ما و مدرنیته:
روبەرو شدن مای کرد
با مدرنیته در واقع بە صورت فرمالیته و روتین بود، چهرەهای عموما ملیگرای کرد بە
خصوص در مناطق کردنشین تحت سیطرە امپراطوری عثمانی( برای نمونە خانوادە بدرخانیها)
کە از سویی در ارتباط و مراودە مستقیم با کشورهای اروپایی بودند و از سویی دیگر
شاهد ورود و حضور اندیشەهای مدرن و اصلاحطلبانە توسط ترکها بە ترکیە بودند، برای
اولین بار بانی و بنیانگذارها جمعیتها و ساختارهایی بودند کە عموما نە در جهت
کسب قدرت یا سهیم شدن در قدرت کە در راستای آگاهی بخشی و گسترش اندیشە و شعور
سیاسی مدرن و بە روز در جامعە کردی جهت استیفای حقوق ملی خود بودند. کردستان تحت
سیطرە عثمانی در واقع دروازە ورود و گسترش افکار و اندیشەهای تازە و از جملە
ناسیونالیسم بە دیگر بخشهای کردستان و از جملە کردستان ایران بود. با از میان رفتن
امپراطوری عثمانی و متعاقب تحولات بعدی کە از سویی منجر بە پیروزی کمونیستهای روسی
در روسیە و بەدست گرفتن قدرت در همسایگی کردستان گردید و از سویی دیگر تلاش
قدرتهای غربی در معاهدە لوزان کە منجر بە روی کارآمدن دولتی ترک بە عنوان جانشین
سیاسی عثمانی در ترکیە گردید، در کنار واگذاری بخشی از کردستان بە عراق و بخشی
دیگر بە سوریە و ماندن بخشی با ایران کە همە بە نوعی درگیر نسل کشی سیاسی و تلاش
برای امحاء در اکثریت بودند، خیلی زود جامعە کردی با مدرنیته دست دوم روسی کە
کاملا مدرنیتەای نظامی و میلیتاریستی بود گرە خورد و بە این ترتیب خیلی زود تماس
گستردە کردها بە دلیل تقابل با حکومتهای دیکتاتور و فاشیست بە یک تماس نظامی با
مدرنیته تقلیل یافت و در حوزە سیاسی نیز کردها با مدرنیته سیاسی کاملا ملیتاریستی
روسی کە عبارت بود از بە خدمت گرفتن حزب مدل لنینیستی بە عنوان محصولی برآمدە از
مدرنیته سیاسی روسی در راستای میلیتاریزە کردن خود برای آمادە شدن جهت رقابتی نفسگیر
با قدرتهای مرکزی پیوند خوردند.
بە طور خلاصە میتوان
گفت کە در غیاب هرگونە تحول نظری و معرفتی، ما با مدرنیته تماس برقرار کردە و با
گزینش بخش نظامی و میلیتاریستی مدرنیته، عملا بەغیر از تماسی روتین و فرمالیته،
جامعە کردی در هیچ بخش دیگری با مدرنیته تماس برقرار نکردە و بە مرور حوزە
ملیتاریستی و نظامی فربەتر از بعد اندیشەای و معرفتی گردید، این در حالی بود کە در
حوزە نظامی و میلیتاریستی نیز ایدئولوژیهای موجود نتوانستند در خدمت سوژە کردی
قرار بگیرند، بە عبارتی در غیاب و بە دلیل فقدان سوژە کردی، سوژەای مستقل و
خودمختار، فرد کرد بە مثابە ابژەای در
خدمت ایدئولوژی قرار گرفت. اگر چە در کردستان ایران نخستین ساختار بەظاهر مدرن
اجتماعی-سیاسی جمعیت ژ-کاف بود کە در راستای آگاهی بخشی و گسترش نایسونالیسم کردی
فعالیت میکرد، اما با ادغام آن در حزب دمکرات عملا ساختارهای بعدی سیاسی کردی کە
متاثر از الگو و مدل لنینیستی بودند، بجای تلاش در جهت شکلدادن بە فرد سوژە و
خودمختار مدرن، فرد را در جهت تقابل با حکومت بە خدمت گرفتند و عملا بجای سوژە
پردازی و سوژە سازی بە ماشین ابژە پردازی و ابژە سازی تبدیل شدند. بنابراین اگر
مدرنیته در غرب سوژە مسقتل و اعتلای فردیت را بە دنبال آوردە و در ادامە سوژە
مستقل و فرد اعتلا یافتە بنیانگذار و موج دمکراسی و حقوق شهروندی گردید، روبەرو
شدن مای کرد با بعد نظامی و میلیتاریستی مدرنیته روسی عملا بە اعتلای فرد
ابژە پرداختیم. ما هم در بعد نظامی شکست
خودریم و هم در سایر ابعاد بە دلیل غیبت فرد بە مثابە سوژە مستقل و خودمختار
نتوانستیم موجد تغییرات بەروز در جامعە باشیم. بدون تردید اگر ما نتوانیم زمینە و
بسترهای مدرنیته را در جامعە کە منجر بە ظهور فرد اعتلا یافتە و سوژە خودمختار میگردد،
فراهم کنیم سدە بیست و یک نیز در حسرت تحولات پایدار و منجر بە نتیجە سپری خواهیم
کرد.
منابع:
١_
باربیه، موریس: مدرنیته سیاسی،ترجمه ی عبدولوهاب احمدی،نشرآگه1383.
٢_
پولادی، کمال، از دولت اقتدار تا دولت عقل در فلسفهی سیاسی مدرن ـ تهران، نشر
مرکز 1380.
٣_ جهانبگلو، رامین، موج
چهارم، ترجمهٔ منصور گودرزی، نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۸۴