۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

فرهنگ چندپاره سیاسی و تاثیر آن بر روند دمکراتیزاسیون (بررسی موردی ایران بعد از انقلاب)

شاهو حسینی:
مقدمه:
فرهنگ ‌سیاسی«Political culture» دربرگیرنده مجموعه‌ای از نگرش‌ها، باورها و احساسات اکثریت جامعه نسبت به سیاست و حکومت است. به عبارتی دیگر فرهنگ سیاسی شامل اعتقادات جامعه نسبت به مبانی نظری و رفتار نظام سیاسی و نشان‌دهنده درک ذهنی جامعه از ابعاد سیاست است. بدون تردید فرهنگ سیاسی برآمده از خرد و اندیشه در هر جامعه‌ای، از عوامل مهم و اساسی شکل دهنده به‌کنش و رفتارهای‌سیاسی افراد جامعه است. زیرا فرهنگ سیاسی با شکل‌دادن به ارزش‌ها و الگوهای مطلوب جامعه، رفتارو کنش‌های افراد به عنوان بازیگران اصلی جامعه را کنترل و هدایت می‌کند. شناخت فرهنگ سیاسی هر جامعه‌ای محصول ‌فرایند تاریخی - اجتماعی و متاثر از موقعیت جغرافیایی است، به همین دلیل فرهنگ سیاسی هر جامعه ضمن اینکه از پیچید گی خاصی برخوردار است، خصوصیات خاصی نیز نسبت به دیگر جوامع به خود می‌گیرد. فرهنگ سیاسی در هرجامعه‌ای از طریق ارزشها، هنجارها و اعتقادات منجر به وحدت رویه و در نتیجه شکل‌گیری کنش سیاسی واحدی می‌شود و چنانچه در جامعه‌ای فرهنگهای سیاسی متعارضی وجود داشته باشد، این تعارض منجر به تعارض رویه‌ها خواهد شد و درنهایت تاثیر منفی بر فرایند توسعه می‌گذارد.
سطوح بررسی فرهنگ سیاسی:
بررسی فرهنگ سیاسی معمولا می‌تواند در جوامع توسعه نیافته در دو سطح‌مورد بررسی قرار بگیرد.
سطح اول:
بررسی فرهنگ سیاسی حاکمیت است، درهرعصری طبقات حاکم ساختارهای عینی خود را ازلی و ابدی مینمایند و درصدد تثبیت ‌و تحکیم فرهنگ سیاسی خود برای تداوم و تثبیت حاکمیت خویش می‌باشند، بنابراین‌در چنین حکومتهایی مجموعه‌ای از ارزشها، هنجارها و ایستارها بوسیله حاکمیت خلق و درراستای شکل‌دادن به جامعه‌ای مطیع بر جامعه تحمیل می‌گردند. معمولا هم مشروعیت و تداوم اقتدار حکومت در چنین جوامعی بستگی به پذیرش فرهنگ سیاسی حاکمیت از طرف جامعه دارد.
سطح دوم:
بررسی فرهنگ سیاسی جامعه است، در جوامع توسعه نیافته تا زمانیکه فرهنگ سیاسی حکومتی با ارزشها، ایستارها و هنجارهای جامعه در تقابل نباشد و جامعه از آن پیروی کنند، نوعی وحدت رویه و ثبات بر جامعه و حکومت حاکم است، زیرا ثبات سیاسی جوامعه محصول تعامل و هماهنگی میان فرهنگ سیاسی و نظام سیاسی است. اما زمانیکه میان فرهنگ سیاسی حاکم و فرهنگ سیاسی جامعه گسلی شکل بگیرد و مردم با فرهنگ سیاسی حاکم دچار تعارض شوند، به سوی تقابل با هژمونی فرهنگ سیاسی حاکم حرکت خواهند کرد و شروع به خلق فرهنگ سیاسی متعارض با حاکمیت خواهند کرد و این سرآغاز تغییر و حرکت به سوی تغییر خواهد بود.
فرهنگ چندپاره سیاسی در ایران ماهیت استبدادی حکومت در طول تاریخ سیاسی ایران و ظهور حکومت‌های فرد محور، منجر به شکل‌گیری حکومتهایی پاتریمونیال در ایران گردید، حکومتهایی که صدر طبقات اجتماعی، قانون، سیاست و .... مبتنی بر انحصار حکومت با مشخصه‌های مالکیت، اقتدار نظامی و دیوانی شدید بودند و این با تکثرات گوناگون موجود در جامعه ایران در تعارض بود. بدون تردید ایران کشوری با تنوع فرهنگی است که در دوره پهلوی بجای تلاش برای پرورش فرهنگ ملی با استفاده از فرهنگ‌های متنوع داخلی، با هژمون کردن ارزشها و ایستارهای حکومتی در جهت استحاله و از میان برداشتن سایر فرهنگها گام برداشته شد، به همین دلیل گسلهای منازعه فعال‌گوناگونی در جامعه شکل گرفت و حول محور هر کدام از گسلها یک فرهنگ سیاسی خاصی شکل گرفت، اما در نهایت در کنار عوامل مختلفی که منجر به تغییر نظام سیاسی و شکل‌گیری انقلاب در سال ١٣٥٧ در ایران گردید، هژمون شدن فرهنگ سیاسی متعارض با فرهنگ سیاسی حکومت و شکل‌گیری وحدت رویه حول گفتمانی مشخص با مرکزیت دال دمکراسی در جامعه منجر به تغییر رژیم سیاسی گردید. اگر چه صبغه مذهبی این گفتمان در شهرهاو مناطق پیرامونی کلانشهرها غلیظ‌تر بود، اما این فرهنگ سیاسی رنگین کمانی از مطالبات اتنیکی، طبقاتی، دینی و سیاسی بود. انتظار می‌رفت نظام جدید سیاسی با توجه به ویژگیهای خاص ایران رویه‌های دمکراتیک جهت همگرازایی و واگرازدایی درپیش بگیرد، اما قبضه خونبار و خشن قدرت توسط نگرشی خاص از انقلابیون منجر به شکل‌گیری استبدادی دینی با ویژگی پاتریمونیال، در ظاهری جدید گردید. بنابراین با روی کار آمدن جمهوری اسلامی نه تنها هیچ کدام از مطالبات اقشار و طبقات اجتماعی برآورده نشد، که گسلهای منازعه جدیدتری نیز در جامعه شکل‌گرفت، می‌توان گفت که جامعه ایران به دلیل تنوع اتنیکی و به تبع آن فرهنگی در دوره جمهوری اسلامی به کلکسیونی از گسلهای منازعه تبدیل شد، که حول هر کدام از این گسلها ارزشها و ایستارهایی در تقابل با ارزشها و ایستارهای حاکمیت شکل گرفت. در سویی گسل منازعه اتنیکی قرار دارد که حول آن، ناسیونالیسم کرد، ترک و عرب قرار دارد، در سویی دیگر، گسل منازعه دین قرار دارد، که حول آن ادیان مسیحیت، بهائیت، تسنن و دیگر ادیان قرار دارند، در سویی دیگر گسل منازعه ایدئولوژیک میان لیبرالیسم و سوسیالیم قراردارد و در سویی دیگر گسل منازعه میان اندیشه‌های رفرمیستی و انقلابی فعال است. اما تا کنون تقابل و تعارض فرهنگهای متعارض با حاکمیت منتهی به نتیجه نشده‌و چشم‌انداز رسیدن به افقی روشن نیز با این رویه روشن نیست، نگاهی به تحول و گذارهای دمکراتیک در کشورهای گوناگون و موفقیت روند دمکراتیزاسیون در جوامع گوناگون موئید این واقعیت است، که تا زمانیکه یک گفتمان واحد با مرکزیت دال دمکراسی در جامعه شکل نگیرد و همه گروههای جامعه حول آن به وحدت نرسند، فرایند دمکراتیزاسیون و رسیدن به حقوق‌و مطالبات عملا غیر ممکن است. بە عبارتی بهتر اگر چه اکنون در جامعه ایران شاهد بحرانهای اقتصادی و سیاسی هستیم، اما بحرانهای اقتصادی و اداری-سیاسی منجر بە تغییر در فرماسیون ساختار اقتدارگرای قدرت نخواهد شد، بلکە عامل اصلی فروپاشی نظم اجتماعی، بحران مشروعیت است کە بە هویت و همبستگی اجتماعی مربوط میشود، و زمانی بحران مشروعیت منجر به فروپاشی نظم اجتماعی میگردد که جمع خود را درهویتی جدید و مشترک اجتماعی همبسته کند و تلاش کند برای از بین بردن ساخت و منطق سلطه، چیزی که در جامعه امروز ایران غایب است، به همین دلیل فروپاشی نظم اجتماعی موجود افق روشنی ندارد تا زمانیکه هویتی مشترک‌و جدید خارج از چارچوب هویت تحمیل شده حکومتی منجر به همبستگی اجتماعی گردد نتیجه: فرآیند کنش خردمندانە انسان در هر زمانی با پیروی از فرهنگ سیاسی مطلوب خود از طریق جنبشی درونی، پوستە جهان شیئ شدە و فورماسیون فرهنگ سیاسی حاکم را درهم میشکند. و از درون خرابەهای آن جهان، جهان دیگری سربرمی آورد. اگرچه درهر عصری طبقات حاکم فرهنگ سیاسی خود را ازلی و ابدی مینمایند، اما این ساختارها پوستەای بیش نیستند، زیرا درزیر آنها کنش خردمندانە انسانی جاری است بە عنوان مادە اصلی تشکیل دهندە کل پدیدهای اجتماعی، بنابراین تاریخ جوامع، عرصە کنش خردمندانە، مبارزە و تخریب متوالی ساختارهاست. بدون تردید فاصلە، شیوە و نتیجە پوست اندازی هر اجتماعی و ظهور فورماسیون جدید بە فرهنگ سیاسی، شدت، وسعت و اثربخشی جنبش خردمندانە جاری در زیر پوستە ساختارهای عینی حاکم بستگی دارد.