۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

خاورمیانه و نظم پسا دو قطبی

شاهو حسینی

طرح مساله
تحول در ساختار نظام بین الملل، چه تاثیری بر خاورمیانه داشته و چه تاثیری بر تحولات آینده خواهد داشت؟
مقدمه: محدوده‌ی جغرافیایی که امروزه با نام خاورمیانه شناخته می‌شود، منطقه‌ای است که سرزمین‌های میان دریای مدیترانه و خلیج فارس را در بر می‌گیرد‌. در واقع خاورمیانه بخشی از آفریقا-اوراسیا یا به طورخاص آسیا شمرده می‌شود و در بعضی موارد جزئی از آفریقای شمالی را در برمی‌گیرد، که گروه‌های فرهنگی و نژادی گوناگونی از قبیل فرهنگهای عربی، تركی، بربرها، بلوچی، ايرانی، کردی، اسرائیلی و آشوری را در بر می گیرد. زبان‌های اصلی این منطقه عبارت است از: عربی، تركی، فارسی، کردی، بلوچی عبری و زبان آشوری. بسیاری از تعریف‌های "خاورمیانه" - چه در کتابهای مرجع و چه در اصطلاح عامیانه - آن را ناحیه‌ای در جنوب غربی آسیا و دربرگیرنده کشورهای بین ایران و مصر معرفی می‌کنند. با اینکه بخش بیشتر کشور مصر (به جز صحرای سینا) در آفریقای شمالی واقع شده ولی آن را جزو "خاور میانه" می‌دانند. خاورمیانه از میانه قرن بیستم، مرکز توجه جهانی و شاید حساسترین منطقه جهان از نظر استراتژیکی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوده‌ و مکان کشمکشهای دراز مدت اعراب و اسرائیل است. خاورمیانه از مناطقی است که به دلیل برخورداری از ذخایر عظیم نفت و گاز، یک منبع انرژی برای جهان به شمار می رود.
اهمیت خاورمیانه:
 ژئوپلتیک خاورمیانه همواره در تحولات سیاسی و اتخاذ استراتژی از طرف قدرت‌های جهانی از نقش و اهمیت فراوانی برخوردار بوده است. این منطقه به لحاظ استراتژیکی و ژئواستراتژیکی، در استراتژی قدرت‌های جهانی از سده‌های گذشته اهمیت داشته. پرتغال از خاورمیانه به عنوان منطقه‌ای حیاتی برای دسترسی به مروارید خلیج فارس، منسوجات هند و ادویه جنوب شرق آسیا استفاده می‌کرد اما این منطقه با کشف چاههای نفت به منطقه‌ای حیاتی برای انگلستان تبدیل شد. همچنین پس از پایان جنگ جهانی دوم برای شوروی سابق و به ویژه برای ایالات متحده آمریکا در دهه‌های گذشته اهمیت آن امری بدیهی و آشکار بوده.از این رو دولتهای قدرتمند در گذشته، و امروز نیز آمریکا، برای سیطره بر خاورمیانه همواره تلاشهای گوناگونی انجام داده‌اند. در واقع خاورمیانه یک منطقه استراتژیک برای قدرتهای جهانی و درياى مديترانه، دریای سرخ و خليج فارس كانون رقابت دو قدرت برتر جـهـان در اواسـط قـرن بـيـسـتم بوده است. منطقه خاورميانه در دوران تسلط انگلستان بر جهان كه تا سـال 1971 ادامه داشت، از مهمترين مناطق تحت سلطه آن كشور به شمار مى‌رفت. خاورميانه از نـظـر انـگـلستان تنها راه دسترسى به هندوستان بود كه مى‌توانست توسط رقيبان اروپايى مورد استفاده قرار گيرد. قـدرتـهـاى بـرتـر جـهـان مـانـنـد انگلستان و امريكا، پس از ظهور انقلاب كمونيستى در سرزمين روسـيـه هـمـواره در صـدد بـودنـد تـا از توسعه و گسترش اين انقلاب ضد سرمايه دارى به ساير نقاط جهان جلوگيرى كنند. اين كشورها پس از اينكه پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) را در اروپـا تـشكيل دادند، سعى كردند در خاورميانه و خاوردور نيز چنين پيمانهايى جهت جلوگيرى از نـفـوذ شـوروى (سـابـق) بـه وجـود بـيـاورنـد. پـيـمـان بـغـداد كـه بـعـدهـا تـبـديـل بـه پـيـمـان (سنتو) شد، از پيمانهايى بود كه به منظور جلوگيرى از دست اندازى شوروى (سابق) به نقاط مركزى خاورميانه منعقد شده بود. از نظر ژئواستراتژیک خاورمیانه محل اتصال سه قاره مهم آسیا، آفریقا و اروپاست، که در بخش آسیایی آن خلیج فارس به عنوان بزرگترین کانون ترانزیت انرژی جهان، تنگه های بسفر و داردانل به عنوان محل اتصال خاورمیانه با اروپا و کانال سوئز، به عنوان محل تلاقی خاورمیانه با آفریقا از اهمیتی ژئواکونومیکی هم برخوردارند. در واقع می توان مدعی شد که خاورمیانه یک منطقه ژئواکونومیک هست، هم به دلیل تامین بخش عظیمی از انرژی جهان در بخش نفت و گاز، و هم به علت کانون اتصال بخشهایی از جهان با کشورهای صنعتی جنوب شرق آسیا.
ساختار نظام بین الملل و خاورمیانه
به نظر می‌رسد قدرت در نظام بين الملل، یعنی میزان نفوذ و تاثیر گذاری بر تحولات، عاملی مهم در تمايز میان دولت‌ها است. بنابراین نظام بين‌الملل، ساختاری متشکل از سلسله مراتب قدرت‌ها است. قدرت و مكانيسم توزيع آن، موجب تحول موقعيت بازيگران می‌شود كه نتيجه آن تحول در نظام بين‌الملل است. به عبارت بهتر كيفيت توزيع قدرت، نوع ساختار نظام بين‌الملل را مشخص می‌نماید. در نظام بين‌الملل چگونگي توزيع توانمنديها در ميان واحد‌ها، عامل تمايز دولت‌هاست. همين توزيع است كه مشخص مي‌كند هر يك از واحد‌ها چه جايگاهي دارند. اگر توزيع توانمنديها ميان دو بازيگر باشد نظام دو قطبي و اگر قدرتهاي بزرگ متعددي وجود داشته باشند، نظام چند قطبي است. بدون تردید عوامل سخت افزاري و نرم افزاري در دو عرصه داخلي و خارجي منزلت قدرتي يك دولت را در نظام بين‌الملل مشخص مي‌نمايد. در گذشته ساختار نظامي- سياسي (سخت‌افزاری) در تعيين منزلت كشورها در نظام بين‌الملل بسيار تاثیر گذار بود. سپس ساختار اقتصادي- تكنولوژيك و ساختار فرهنگي- ارتباطي نقش فزاينده يافت. هر يك از اين تحولات، بعدي از نقش و منزلت بازيگران را نشان مي‌دهد. مثلاً توانمندي بازيگران از زاويه سياسي- نظامي‌به پنج دسته ابر قدرت، قدرت بزرگ، قدرت متوسط، قدرت كوچك و ريز قدرت تقسيم مي‌شوند. توانمندي و حوزه فعاليت هر يك از اين قدرتها متفاوت است. بسته به تعداد ابزار قدرتي كه بازيگران دارند، هر يك مي‌توانند به قدرت چند بعدي يا تك بعدي تقسيم شوند، ابر قدرتها توان تغيير در ساختار نظام بين‌الملل را به طور مطلق دارا هستند. گستره دسترسي به قدرت آنها جهاني است. در واقع می توان مدعی شد که ساختار نظام بین الملل برآیند اراده ابرقدرتهاست، آنها همه ابعاد قدرت نظامي، سياسي، اقتصادي، تكنولوژيك و فرهنگي را به طور نسبي دارا می باشند، و در عرصه بين‌المللي مقدورات آنها زياد و محذورات شان كم است. بنابراین همواره در تلاش برای حفظ جایگاه خویش در صدد شکل دادن به نظمهای منطقه ای و فرامنطقه ای هستند، با توجه به ویژگیهای خاورمیانه، قدرتهای جهانی همواره در صدد شکل دادن به نظم در این منطقه بر اساس اهداف و سیاست های کلان خود بوده و هستند. اهمیت بررسی نظام بین الملل در واقع در این است که در صدد توضیح و حل کردن چالشها و بحرانهای بین المللی یا سامان دادن به آن در پرتو مسالهء نظم است. (۱)
تاثیر ساختار نظام بین الملل بر خاورمیانه
بدون تردید ژئوپلتیک کنونی خاورمیانه با ویژگیهای موجود به صورت ظهور حکومتهایی با ایدئولوژیهای متعارض و رقیب بیشتر متاثر از ساختار نظام بین الملل با ماهیت موازنه قوای دو قطبی است. این نوع از موازنه قوا پس از پایان جنگ سرد و افول قدرتهای درجه اول پس از جنگ جهانی اول به مرتبه ای پایین تر نظیر بریتانیا و فرانسه، آلمان، ژاپن، ایتالیا وصعود قدرتی درجه دوم همچون روسیه به مرتبه ای بالاتر به شکل یک ابر قدرت شکل واضح و مشخصی به خود گرفت، و با گسترش تسلیحات اتمی و دیگر تجهیزات استراتژیک نظامی، جهان عملا به دو قطب کاملا متعارض شرق با رهبری شوروی سابق و غرب با رهبری آمریکا تقسیم شد. در این میان مبارزه دو ابر قدرت به جای رویارویی نظامی و مستقیم به صورت رقابت برای نفوذ در مناطق گوناگون جهان و تقویت صف دوستان در برابر رقیب تداوم پیدا نمود. یکی از مناطقی که برای دو ابر قدرت بسیار حیاتی بود، خاورمیانه بود لذا هر کدام به نوبه خود در صدد تاثیر گذاری بر دولتهای منطقه و شکل دادن به نظمی در خاورمیانه مطابق اهداف و استراتژیهای خود بودند. شوروی با نفوذ بر کشورهایی نظیر عراق پس از سقوط نظام پادشاهی، مصر پس از کودتای افسران آزاد، سوریه پس از کودتای نظامیان، و اشغال مستقیم افغانستان در صدد تحقق اهداف خود بود. آمریکا هم با نفوذ بر کشورهای عربی نفت خیز حاشیه خلیج فارس، نفوذ در ایران و تقویت اسرائیل در صدد تحقق اهداف خود بود. ناگفته نماند که بسیاری از کشورهای امروزی خاورمیانه در جریان همین رقابتهای دو ابر قدرت به صورت کشورهایی مستقل شکل گرفتند.همچنین ماهیت دیکتاتوریهای منطقه نیز به نوعی برآمده از رقابت این دو ابر قدرت در منطقه بود، بنابراین خاورمیانه امروزی تا پیش از شروع بحرانهای سال ٢٠١١ در کشورهای عربی با تمام ویژگیهایش محصول ساختار نظام بین الملل دوره جنگ سرد بود، اما در اواخر دهه ٨٠ میلادی حکومت شوروی عملا دچار اضمحلال شد، و متعاقب آن دیوار برلین در سال ١٩٨٩ فرو ریخت.
بنابراین سیستم موازنه دو قطبی عملا از میان برداشته شد. این تحول در ساختار نظام بین الملل عملا تحولاتی را نه تنها درساختار حکومتهای دیکتاتوری به وجود آورد که تحولاتی هم در ساختار نظم منطقه ای ایجاد نمود. پس لرزه های پایان جنگ سرد شاید با تاخیری بیست ساله به خاورمیانه رسید، و منجر به ایجاد تحولاتی در ساختار حکومتهای منطقه گردید، حکومت بعث عراق سقوط نمود، مصر دچار انقلاب از پایین شد، سوریه دامنگیر جنگی خونین و داخلی شده و زمزمه هایی مبنی بر دخالت نظامی ابرقدرتها به گوش می‌رسد.به این ترتیب به نظر می رسد خاورمیانه آبستن تحولاتی چشمگیر است؛ تحولاتی که می‌تواند تحول در چهار سطح را به دنبال داشته باشد:
سطح اول: تحول در مرزهای جغرافیایی کشورهای منطقه
سطح دوم: تحول در نظام سیاسی به صورت گذار به دمکراسی
سطح سوم: افول برخی قدرتهای منطقه ای و ظهور قدرتهای منطقه ای دیگر
سطح چهارم : ظهور نظم منطقه ای جدیدی منطبق با تحولات سه سطح بالا


منبع: http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-b345d75c6d.html

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

جامعه شناسی تحول خواهی اقلیت ملی کرد

شاهو حسینی

طرح مساله:
چرا کنش سیاسی اقلیت ها در ایران همواره در راستای تحول خواهی و تغییر وضع موجود بوده؟
مقدمه:
گرایش به تغییر در میان اقلیت های ایران موضوع جدیدی نیست چیزی که جدید است عمومیت یافتن تغییرخواهی است ، اندیشمندان مواردی چون فقرو نابرابری ،جمعیت، تبعیض و تضادهای اجتماعی، جبر اقتصادی، نوآوری ها و نظام قانونی را به عنوان عوامل موثر در ایجاد تغییر اجتماعی نام می برند ، همچنین فشارهای ساختاری را از جمله عوامل تغییر اجتماعی می دانند.
فشار ساختاری عبارت است از اختلاف میان دو یا چند عنصر نظام اجتماعی که می توان برای آن دلایل زیر را ذکر کرد: عدم تعادل جمعیتی، بی هنجاری، طغیان به عنوان عکس العملی در برابر فشار، وجود کمبودهایی در جامعه، ابهام در انتظارات و نقش ها، تعارض میان نقش ها، فاصله میان آرمان و واقعیت و عدم سازگاری با نظم اخلاقی، تضاد در ارزش ها و اضطراب در پایگاه ها.
شکل گیری دولت شبه مطلقه مدرن به وسیله رضاشاه در ایران ، بدون پیش زمینه گفتمانی و نظری ، به صورت دستوری و از بالا بدون توجه به بافت متکثر جامعه ایرانی به لحاظ ملیت های گوناگون و فرهنگهای گوناگون ، در نهایت منجر به بروز توسعه حاکمیت و بلامنازع شدن قدرت دولت در قلمرو سرزمینی ایران گردید،؛ واحدهای اجتماعی را به هم مرتبط ساخت و نوعی یکپارچگی و هویت همگون و همسان در جامعه ایرانی ایجاد و چارچوب ایرانی بودن را بدون توجه به فرهنگ ، ارزشها و ایستارهای اقلیت ها به صورت حذف و استحاله آنها در فرهنگ و ارزشهای اکثریت غالب مشخص نمود ، اگر چه در کوتاه مدت موفقیتی نسبی به دست آورد اما در نهایت گسل منازعه ای پایدار و فعال را در جامعه به یادگار گذاشت
نمونه های تاریخی مبارزه با نظم موجود و تحول خواهی اکراد در ایران
الف: قیام اسماعیل آقا سمکو :
ظهور رضاخان به عنوان یک قدرت استبدادی در ایران و با از میان برداشتن قدرت خوانین محلی با زور اسلحه در کنار تلاشهای او برای شکل دادن به ملیت ایرانی بر اساس ارزشها و فرهنگ اکثریت غالب در ایران در کنار سایر عوامل دیگر زمینه های قیام سمکو را فراهم کردند ، اقدام حاکم تبریز در کشتن جعفر آقا حس انتقام اسماعیل آقا را که بعد از مرگ پدر و برادرش ( محمد آقا ) به ریاست ایل شکاک رسیده بود برانگیخت . شورش اسماعیل آقا در ابتدا با هدف انتقام خون پدرش بود ، اما با تشکیل انجمن ها و باشگاه های کردی در امپراطوری عثمانی موجب جلب توجه افرادی از این گروه ها به وی گردید و تحت تأثیر آن ها قیام وی از شورش صرفا عشیره ای خارج گردید و به تمایلات ناسیو نالیستی گرایش پیدا کرد ، اسماعیل آقا در سال ۱۹۲۱/۱٣۰۰ در شهر ارومیه اقدام به انتشار روزنامه ای به زبان کردی نمود که این روزنامه اخبار مناطق تحت نفوذ او همچنین دیگر دولت ها را منتشر می نمود.
ب: جمهوری کردستان:
سرکوب قیام اسماعیل اقا سمکو توسط رضاشاه و تداوم اقدامات ایشان در امحاء فرهنگ و زبان اقلیت های ایران در ژانویه ١٩۴۶ به دنبال حذف رضاشاه از قدرت در شهریور ماه ١٣٢٠و در نتیجه ضعف مفرط قدرت مرکزی که تنها منطقه نفوذش محدود به مرکز ایران می شد ، جمهوری کردستان با ریاست قاضی محمد در مهاباد شکل گرفت ،در واقع با حذف رضاشاه از صحنه سیاسی و حضور نیروهای شوروی در صفحات شمالی و انگلیسیها در جنوب عملا در منطقه مهاباد و حومه یک خلاء ژئوپلتیکی به وجود آمده بود ، در واقع جمهوری کردستان از بسیاری جهات بازتاب واکنش جامعه کردی به ظلم و پایمال شدن حقوق اولیه خود توسط رضاشاه بود
پ:جنبش رادیکال سالهای ۴٧ ، ۴٨:
دهه چهل در ایران با پایان گرفتن دوره نخست وزیری دکتر امینی دوره ای است ، که اقتدار محمدرضاشاه با تاسیس نهادهای امنیتی چون ساواک در اواسط دهه سی، به اوج خود می رسد، به طوریکه برخورد با مخالفان نظام به اوج خود می رسد ،در یک چنین شرایطی و با توجه به اوج گیری جنبشهای چپ چریکی در دیگر نقاط دنیا، از اواخر دهه ۴٠، جنبش‌ جدیدی در کردستان ظهور و قوام یافت ، که کنترل منابع ارزشی و اهداف مهم تاریخی در جامعه، تعیین‌کننده‌ی مسیر مبارزه اش بود ، مبارزه ای که بعد از ناکام شدن جمهوری کردستان در صدد به هم زدن نظم موجود دیکتاتوری محمدرضا شاه بود با ماهیتی دمکراتیک ، این جنبش که با دیدگاه و خط‌مشی چپ پا به عرصه‌ی فعالیت گذاشت، تحت تأثیر گفتمان‌های تحول خواه مسیر دموکراسی‌خواهی را برگزید و با وجود حفظ گوهر چپ‌گرا ، تلاشی بود در جهت استقرار دمکراسی و عدالت سیاسی – اجتماعی
ت:جنبش دمکراسی خواهی و عدالت خواهی رادیکال بعد از پیروزی انقلاب
بعد از سرنگونی حکومت استبدادی پهلوی در سال ١٣۵٧ و شکل گیری نظام جمهوری اسلامی در ایران ، امید می رفت یک نظام جدید سیاسی به سمت نهادینه کردن عدالت سیاسی – اجتماعی در جامعد گام بردارد و زمینه را برای حضور سلایق گوناگون در تصمیم گیریهای کلان و متناسب با ویژگی ایران متکثر به لحاظ ملیتها فراهم کند اما قبضه قدرت سیاسی و انسداد سیاسی در ایران و شکل گیری یک نظام ایدئولوژیک دینی ،زمینه شکل گرفتن جنبش جدیدی در میان کردها را فراهم کرد که این جنبش به دو بخش کاملا مجزا تقسیم می شود ، بخشی از آن با گرایش دمکراسی خواهی و عدالت خواهی سیاسی – اجتماعی با محوریت حزب دمکرات کردستان ایران و بخشی دیگر با گرایش عدالت خواهی اجتماعی – اقتصادی و با ماهیتی کاملا چپ با محوریت کومله خواستار بر هم زدن وضع موجود و استقرار نظمی عادلانه در جامعه ایران بودند
ث: جنبش تحول خواهی مدنی:
با روی کار آمدن سید محمد خاتمی در دوم خرداد ٧۶ و قدرت یافتن جریان اصلاح طلبی در ایران ، تلاش هایی صورت گرفت برای اصلاح نظام بسته سیاسی ، دولت اصلاحات در پی آن بود که جامعه مدنی در ایران شکل بگیرد و فضای مشارکتی سیاسی در ایران حاکم شود. آزادی بیشتر مطبوعات، اصلاح نظام نامه تحصیلات تکمیلی، شکل دهی نهادهای مدنی همچون شوراهای اسلامی زمینه را برای تغییر تدریجی مساعدتر کرده بود ، در یان دوره مردم استانهای کردنشین هم در دور اول و هم در دور دوم به سیدمحمد خاتمی که نماینده جریان اصلاح طلبی بود اقبال بیشتری نشان دادند ،در انتخابات مجلس ششم بیشترین رای به نمایندگان اصلاح طلب داده شد هنچنانکه در مجلس هفتم کمترین آمار مشارکت متعلق به مناطق کردنشین بود در اعتراض به سیاست انسداد سیاسی، جالب آنکه در همین دوره اصلاحات هم بود که نهادهای مدنی با مشی تحول خواهی و ماهیتی بدور از رادیکالیسم شکل گرفتند ، اصلاح طلبان کرد ، جبهه متحد کرد و جبهه دمکراتیک دانشجویان کرد و کانونهای فرهنگی دانشجویی و ادبی که به نوبه خود بر کنشهای سیاسی کردها تاثیر داشتند ، این نهادها اگر چه در دوره هشت ساله محمود احمدی نژاد بیشترین صدمات را دیدند و برخی از آنها عملا بسته و منحل شدند ، اما باز برخی از آنها در جریان انتخابات دور یازدهم نقشی پر رنگ ایفا نموده و استانهای کردنشین بالاترین درصد رای را برای کاندیدای تحول خواه و معتدل به صندوق ریختند
کلام آخر:
نگاهی گذرا به کنش سیاسی منا‌طق کردنشین از ابتدای شکل گیری نظام دولت به سبک مدرن در ایران گویای این واقعیت است، که کردها همواره از نظم و وضع موجود به دلیل عدم توجه به خواستهای مشروع و مدنی خویش ناراضی بوده و همواره در صدد ایجاد تحول و تغییر آن در چارچوب ایرانی آزاد و دمکراتیک با منطق حق مشروع تعیین سرنوشت، برآمده اند و در هر دوره ای برای تحقق این خواسته خویش مشی و روش گوناگونی را اتخاذ کرده اند، اما همواره خواستار تحقق مطالبات مشروع در چارچوب نظامی دمکراتیک ، بدور از هر گونه زور و اجبار بوده ، بدون تردید کنش سیاسی تحول خواهی و تلاش برای بر هم زدن نظم موجود توسط کردها به عنوان معلول ریشه در علتهایی نظیر ، فقر و توسعه نیافتگی مناطق کردنشین به لحاظ اقتصادی ، تضادهای فرهنگی به دلیل پیشگیری از خواندن و نوشتن به زبان مادری ، نبودن احزاب و نمایندگان واقعی برای پیگیری مطلبات مشروع به دلیل ماهیت استبدادی و دیکتاتوری حکومت در ایران ، شکل دادن اجباری به ملیت ایرانی با استحاله ارزشها و ایستارهای اقلیت کرد و دیگر اقلیتها دارد.



۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

زوال مشروعیت بنیادگرایی دینی

 

(درآمدی بر جریان شناسی اخوان المسلمین مصر)

شاهو حسینی

مقدمه:

بدون تردید اخوان المسلمین یکی از مهمترین حرکتهای اسلامی تاریخ معاصر در کشورهای اسلامی طی یک قرن گذشته بوده، و تاثیرات غیر قابل انکاری بر حوادث و حرکتهای اسلامی در منطقه خاورمیانه، جهان عرب و اسلام داشته ، اگر چه این سازمان ابتدا به عنوان یک موسسه اسلامی، خیریه و تربیتی در پرتو قانون اساسی سال ۱۹۲٣ مصر به طور رسمی ثبت شد، اما روند تحولات بعدی مانع از آن نشد، تا البنا و طرفدارانش از ورود به جهت گیریهای سیاسی، تظاهرات و انتخابات خودداری کنند، به طوریکه این جنبش در سال ۱۹۴٨ بزرگترین خطر برای پادشاهی مصر بود ، و از دهه پنجاه و بعد از کودتای افسران آزاد به بعد به عنوان رقیب بزرگ حکومت انقلابی مصر مطرح بود. اهداف این جنبش از یک سو بر ایجاد تحول در اعتقادات اسلامی مسلمانان و بالاخص مصریان از حالتی ایستا و بی تحرک به سوی پویایی و حاکمیت تعالیم شریعت بر زندگی اجتماعی و از دیگر سو بر یگانگی امت اسلامی در برابر دیگر نیروها تاکید داشت .اخوان المسلمین به عنوان یک جنبش بیش از هر سازمان دیگری محور ایدئولوژیکی و نهادی بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب بوده .

 

زمینه های شکل گیری اخوان و موضع گیریهای این جنبش

اخوان المسلمین در سال ۱۹۲٨ توسط حسن البنا در اسکندیه تاسیس شد. حضور فشارهای متضاد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک ناشی از نفوذ و سلطه همه جانبه بریتانیا در حوزه داخلی محیط مناسبی را برای ظهور اخوان به وجود اورد. در حوزه خارجی الغای نظام خلافتی توسط کمالیستهای به حکومت رسیده در ترکیه در سال ۱۹۲۴ و گسترش روز افزون مولفه های مدرنیستی در خاورمیانه در زمینه اندیشه های سیاسی، گسترش کوششهای تبلیغی مبلغان مسیحی علاوه بر مصر در کشورهای شمال آفریقا عوامل تاثیر گذار بر شکل گیری اخوان بودند.

در این محیط بحران عکس العمل مصریها به صورت دو جریان عمده نمایان شد، جریان نخست ناسیونالیسم مصری بود، و دومین جریان جنبش بنیادگرایی دینی متاثر از اندیشه های جمال الدین اسد آبادی ، رشید رضا وشیخ محمد عبده بود. در واقع موسسان اخوان معتقد بودند، که اندیشه های وارداتی نتوانسته و نخواهد توانست که مصر را از زیر یوغ بریتانیا و درباریان فاسد برهاند، بنابراین چاره این بحرانها بازگشت به بنیادهای اسلام می باشد. اهداف بنیانگذاران این جنبش به ویژه حسن البنا، از یک سو ایجاد تحول در اعتقادات اسلامی مسلمین به خصوص مصریان و ایجاد تحرک و پویایی در جهت حاکمیت تعالیم شریعت اسلامی بر زندگی اجتماعی و سیاسی بود، و از سوی دیگر بر اتحاد و یگانگی مسلمانان در برابر استعمارگران غرب که کشورهای اسلامی را مورد تجاوز قرار داده بودند، تاکید می کردند. مخالفت با استعمار و طرفداری از استقلال کشورهای اسلامی در واقع مهمترین موضع اخوان در حوزه خارجی بود، و تاسیس دولت اسلامی مهمترین موضع سیاسی اخوان در داخل مصر است. اخوان المسلمین با تجددگرایی غرب مخالف است، و دلیل آنها نیز این است، که آنها تجددگرایی غرب را موجب استعمار،نفی اسلام و طرد روح فرهنگ دینی مسلمانان می دانند. هر چند آنها علوم و فنون و دانش جدید را یکسره انکار نمی کنند، به طورکلی می توان گفت، که اخوان المسلمین تنها مظاهری از تجددگرایی غربی را که شامل جدایی دین از سیاست و حکومت،اباحی گری و ماتریالیسم می باشد،نمی پذیرند. در مورد تجاوز به سرزمینهای اسلامی اخوان المسلمین معتقد است، که سرزمین اسلامی، سرزمین واحدی است، و تجاوز به هر بخش از این سرزمین ، تجاوز به کل سرزمینهای اسلامی می باشد. و اگر کسی به سرزمینهای اسلامی تجاوز نمود، به عنوان غاصب باید با آن مقابله کرد. در همین راستا آنها تلاشهایی انجام دادند، که از آن جمله بازدید عبدالحمن البنا از فلسطین در سال ۱۹٣۵ و اعزام گروههای برای اموزش نظامی فلسطینیها را می توان ذکر کرد. اخوان المسلمین معتقد است، که اسلام با هرگونه فرقه گرایی مخالف بوده، و هدف اصلی اتحاد میان مسلمین جهت دستیابی به اهداف بزرگتری است، به طور کلی شالوده خط مشی اخوان ۱_ تلاش در راه وحدت جهان اسلام ۲_ اتحاد جهانی جهان اسلام   ٣_ تاکید بر بازگشت به اصول اسلام واقعی   ۴_ تاکید بر عملی بودن تحقق نظام اسلامی در همه مکانها و زمانها   ۵_ ایجاد دولت اسلامی بر مبنای اتحاد ملی مسلمانان.

 

ادوار اوج و فرود تاریخی اخوان از زمان شکل گیری تا به امروز

۱_ مرحله اول (تاسیس): این مرحله از بنیانگذاری در سال ۱۹۲٨ توسط حسن البنا آغاز می گردد، و با ترور او در ۱۲ فوریه ۱۹۴۹ به پایان می رسد. در این مرحله اخوان المسلمین با رهبری مرشداول و موسس خود هم به لحاظ تئوریکی و هم به لحاظ ساختار سازمانی شکل می گیرد. مهمترین فعالیت اخوان در این دوره تشکیل کنگرههایی بود،در واقع این کنگرهها نمای کلی فعالیتهای اخوان را بین سالهای٣۲ تا ٣۹ ترسیم می کنند. اولین کنگره عمومی در ماه مه ۱۹٣٣ راجع به مساله فعالیت مسیونرهای مسیحی و طرق مبارزه با آنها شکل گرفت، دومین کنگره عمومی در اواخر سال ۱۹٣۴ در مورد نحوه تبلیغ و اشاعه افکار در جامعه و ایجاد شکرت کوچکی به منظور تاسیس چاپخانه و موسسه انتشاراتی اخوان شکل گرفت. سومین کنگره در مارس ۱۹٣۵ در رابطه با ضوابط و معیارهای عضویت ، مراتب و ساختار تشکیلاتی اخوان به وجود آمد، این کنگره در واکنش به افزایش تعداد اعضا اقدام به تهیه نمودار سازمانی و حدود مسئولیتها نمود. چهارمین کنگره در ژوئیه ۱۹٣۷ برای بزرگداشت تاجگذاری ملک فاروق برگزار گردید، در فاصله کنگره چهارم تا کنگره پنجم اخوان تعدادی از اعضای آن ، انجمن را به دلیل عدم رضایت از مخالفت حسن البنا با استفاده از زور، همچنین مساله پیمانهای سیاسی اخوان با حزب وفد و فعالیتهای سیاسی اخوان، جمعیت را ترک کرده و انشعاب نمودند. پنجمین کنگره در ژانویه ۱۹٣۹ با هدف معرفی اخوان المسلمین به عنوان یک سازمان سیاسی مصادف با دهمین سال فعالیت اخوان تشکیل شد. در واقع بعد از کنفرانس پنجم اخوان المسلمین احساس کرد، که سازمان شکل سیاسی و بنیادی خود را به دست آورده، و به آن میزان از قدرت و توانمندی رسیده، که وارد رقابتهای اجتماعی شود، چنانچه در همین دوره فعالیتهای سیاسی به عنوان بخشی از رویکرد جنبش رسما اعلام شد. ششمین کنگره اخوان در ژانویه ۱۹۴۱ تشکیل شد، در این کنگره اخوان تصمیم گرفت، تا در زمان لازم کاندیداهای خود را برای انتخابات ملی اعلام نماید. در همین مرحله اول از فعالیتهای اخوان و در سپتامبر ۱۰۴۵ ، جمعیت در یک گردهمایی همگانی قانون هنجار اساسی زندگی اخوان المسلمین را پیشنهاد و تصویب نمود. همچنین در این دوره در اکتبر ۱۹۴۷ اخوان نخستین گردان از نیروهای آموزش دیده خود را عازم نبرد در فلسطین کرد، و به دنبال آن در آوریل ۱۹۴٨ گردان دیگری به فرماندهی احمدعبدالعزیز به جبهه جنگ فلسطین اعزام شدند، در واقع نیروهای رزمی اخوان پیش از رسیدن گردانهای رزمی اتحادیه عرب با اسرائیلیها در نقب درگیر شدند. از اتفاقات مهم دیگر در این مرحله انحلال اخوان در ٨ دسامبر ۱۹۴٨ و ترور حسن البنا در نیمه شب ۱۲ فوریه ۱۹۴۹ بود.

۲_ مرحله دوم(همکاری) : این مرحله با انتخاب حسن الهضیبی به عنوان مرشد عام و سقوط نظام پادشهای در مصر مصادف بود، در ماه مه ۱۹۵۱ شورای ارشاد با پایان یافتن قانون حکومت نظامی ، تشکیل جلسه داد و موجودیت مجدد اخوان را اعلام کرد. اخوان در اکتبر ۱۹۵۱ ، بالغو یکجانبه پیمان نامه ۱۹٣۶ مصر و بریتانیا و توافقنامه ۱٨۹۹ حکومت دوجانبه بر سودان، از موضعگیریهای حکومت حمایت کرده و خواستار مبارزه مسلحانه و جهاد شد، و رسما با انگلیسیها درگیر شد. در این مرحله با گسترش دامنه اعتراضات علیه حکومت پادشاهی میان رهبران اخوان و افسران آزاد، همراهی و وفاق کامل وجود داشت، و سازمان نظامی اخوان همکاری کاملی با گروه افسران آزاد نمود،به طوریکه افسران آزاد به آموزش و تجهیز داوطلبان در گردانهای آزادیبخش جهت اعزام به منطقه کانال پرداختند، که اغلب آنها داوطلبان اخوانی بودند، در واقع همکاری اخوان و افسران آزاد به تماسهای افسران و اخوان جهت فراهم آوردن سلاح و آموزش داوطلبان برای اعزام به جبهه فلسطین برمی گشت، در این دوره اخوان نقش مهمی داشت، زیرا آنها چهار وظیفه مهم برای پیروزی و تثبیت انقلاب انجام دادند،

اول: حمایت از اتباع بیگانه و مراکز مخابراتی برای پیشگیری از هر گونه آشوب قابل پیش بینی

دوم: ایجاد شبکه امنیتی برای کنترل اوضاع و جلوگیری از تحرکات افراد مظنون و خائن

سوم: اعزام نیروهای رزمی برای شرکت در هر گونه درگیری ناشی از عدم همکاری میان پلیس و ارتش

چهارم: حمایت و کمک به فرار افسران آزاد در صورت ناکامی انقلاب

اخوان پس از پیروزی انقلاب همکاری بسیار نزدیکی با دولت انقلابی داشت، به طوریکه هنگامیکه شورای فرماندهی انقلاب در نخستین اقدام اتحادیه های دانشجویی را لغو کرد، اخوان المسلمین نیز که اتحادیه های دانشجویی را نشانه پراکندگی می دانست، آن را تایید کرد. همچنینی این شورا در ۱۲ ژانویه ۱۹۵٣نمایندگانی از جمعیت را در کمیته قانونگذاری منصوب کرد، روند قبضه قدرت و حذف گروهها، اتحادیه ها و احزاب که از اوایل سال ۱۹۵٣ شروع شده بود، و همواره مورد تایید اخوان بود، همواره جمعیت را از انحلال مستثنی می کرد، اما در آوریل ۱۹۵٣ حکومت نخستین تهاجماتش را بر علیه اخوان شروع کرد، به طوریکه در اولین سالگرد پیروزی انقلاب عدم حضور اخوانیها چشمگیر بود، روند تحولات در ادامه طوری پیش رفت، که سرانجام ناصر در ژانویه ۱۹۵۴ انحلال اخوان المسلمین را اعلام نمود

٣_ مرحله سوم(تقابل): این مرحله با انحلال جمعیت در ۱۵ ژانویه ۱۹۵۴ شروع می شود، و به دنبال آن ۴٣۰ تن از اعضای برجسته جمعیت دستگیر شدند. در ادامه روند از میان برداشتن اخوان، در ۲۷ فوریه ۱۹۵۴ عبدالقادر عوده رهبر غیر رسمی اخوان پس از انحلال و ۴۴ نفر دیگر نیز دستگیر شدند. هر چند حکومت در ماه مارس تعدادی از اخوانیها را از زندادن آزاد و حکم انحلال اخوان را لغو کرد، اما از اوایل آوریل ۱۹۵۴ برخورد با اخوانیها به خصوص با انتشار انتقادات صریح و جسورانه الهضیبی در ٣۱ ژوئیه در یک نشریه لبنانی ، خصومت بیشتری به خود دید. تا اینکه در ماه اوت اعلام شد، الهضیبی و دو تن از مشاورانش ، حسن العشماوی و صلاح شلوی ناپدید شده اند، به دنبال مخفی شدن رهبران اخوان ، در ماه سپتامبرحمله به اخوانیها شدت بیشتری گرفت. در ماههای ژوئیه و اوت همکاری مشترک میان اخوانیها و کمونیستها برای سرنگونی حکومت ناصر شروع شد، اما این دوستی دوامی نداشت

این وضعیت اخوان را در ماه سپتامبر به سه تکه تبدیل کرد، گروه نخست، به رهبری عبدالرحمن البنا که آمادگی تایید مردان انقلاب را داشت. گروه دوم: یاران الهضیبی بودند، که مخالفت آشکار با گروه اول داشتند. و بالاخره گروه سوم: به رهبری حمیده که خود را بی طرفها نامیدند. خبر این اختلاف در ۱۲ اکتبر با تیتر(کودتا در اخوان المسلمین) در مطبوعات منتشر شد.

در این دوره اخوان المسلمین بار دیگر بخش سری خود را با هدایت عبدالرئوف سازماندهی و فعال نمود، و نقشه ترور ناصر را طرح ریزی کرد، اما موفق نشد، در ٣۰ اکتبر الهضیبی و در خلال هفته های بعد اکثریت اعضای برجسته جمعیت دستگیر شدند. محاکمه آنان در ۹ نوامبر آغاز و در ۹ دسامبر شماری از برجسته ترین نفرات اخوان اعدام شدند. این دوره با دستگیری محمد قطب برادر سید قطب در ۲۶ ژوئن ۱۹۶۵ و سید قطب در ۹ اوت، عبدالفتاح اسماعیل و علی العشماوی در ۲۰ اوت و اعدام دستگیر شدگان در ۲۹ اوت ۱۹۶۶ برای اخوان بسیار پرهزینه تمام شد، و سرانجام با مرگ جمال عبدالناصر در سال ۱۹۷۰ خاتمه یافت.

۴_ مرحله چهارم(آزادی تاکتیکی): این مرحله با به قدرت رسیدن انورالسادات آغاز می شود، اگر ناصر توانست با جذبه کاریزماتیک فوق العاده و یک سرویس اطلاعاتی کارآمد توان ایدئولوژیکی اخوان را از بین ببرد، در عوض سادات هیچ کدام از این ویژگیهای ناصر را نداشت، به علاوه در دوره او گروههای بسیار رادیکال و بنیادگرای منشعب از اخوان، وضعیت را وخیم تر کردند، در این دوره علاوه بر شکست ناصر در جنگ ۱۹۶۷ ، توانایی اخوان در ارائه راه حلهای مقتضی به مسائل، مشکلات موجود در جامعه و نیاز مبرم سادات برای مقابله و پاکسازی عناصر ناصریست و کمونیست سادات را به این قناعت رسانید، تا الهضیبی دومین مرشد عام جماعت را همراه ۱٨ تن دیگر از زندانیان اخوان آزاد نماید. در این مرحله اخوان با فوت الهضیبی ، عمر التلمسیانی را به عنوان سومین مرشد عام خود برگزید، و تحت رهبری او شروع به ترمیم و ساماندهی تشکیلات و افشاگری جنایات دوره ناصر نمود، سادات در این دوره بدون به رسمیت شناختن وجود قانونی و حقوقی اخوان از فعالیتهای آنها چشم پوشید، و از آنها به عنوان ابزاری برای مبارزه با جناح ناصریست و چپ گراها استفاده کرد. این مرحله با انتقادات شدید اخوانیها از امضای معاهده صلح با اسرائیل و شروع موج جدید بازداشتها خاتمه یافت.

۵_ مرحله پنجم(تقابل و تضاد) این مرحله از سال ۱۹۷۹ و با شروع مرحله جدید دستگیریهای اخوان شروع شد، زیرا سادات به شدت از سوی اخوان به دلیل سیاست سازشکارانه و برقراری صلح با رژیم اسرائیل و امضای معاهده کمپ دیوید در مارس ۱۹۷۹ مورد انتقاد قرار گرفت، در این دوره دولت جمعیت را به ایجاد تشکیلات سری متهم کرد، این مرحله سرانجام با ترور انورالسادات در ششم اکتبر ۱۹٨۱ توسط خالد اسلامبولی(عضو شاخه نظامی سازمان الجهاد)که توسط عبدالسلام فرج بنیانگذاری شده بود، پایان یافت.

۶_ مرحله ششم (طرح آشتی ملی مبارک و حضور دررقابتهای سیاسی): این مرحله پس از قتل انورالسادات در اکتبر ۱۹٨۱ و جانشین شدن حسنی مبارک شروع می شود، در واقع قتل سادات منجر به کاهش موقعیت بحرانی و ایجاد فرصتی مناسب برای حسنی مبارک شد، تا دست به مجموعه اصلاحاتی بزند، ابتدای این دوره مصادف بود، با اوج گرفتن فعالیت گروههای رادیکال مذهبی، دولت مبارک در کنار سرکوب گروههای مذبور، شروع به دلجویی رهبران اخوان المسلمین بر علیه رادیکالها جهت منزوی کردن و بی اعتبار ساختن آنها نمود، او با این کار در صدد کسب مشروعیت اسلامی برای خود بود. او با طرح آشتی ملی و در چهارچوب این اصل نوعی رابطه جدید با اخوان المسلمین برقرار نمود، بر همین اساس اخوان در انتخابات سال ۱۹٨۴ در قالب لیست وفد با کسب هفت کرسی وارد پارلمان شد، سپس در انتخابات سال ۱۹٨۷ با حزب عمل و حزب احرار در قالب پیمان اسلامی ائتلاف کرد، و ٣۶ کرسی کسب کرد، اگر چه این روابط گاه مختل می شد، برای نمونه انتخاباتهای سال ۱۹۹۰ و ۲۰۱۰ ( دور دوم) از سوی اخوان تحریم شدند، اما به طور کلی اخوان در اکثریت انتخاباتها در سالهای ۹۵، ۲۰۰۰، ۲۰۰۵ و دور اول سال ۲۰۱۰ شکرت کرده، در سال ۲۰۰۰ اخوان ۱۷ کرسی و در انتخابات سال ۲۰۰۵ اخوان ٨٨ کرسی را کسب کرده و به عنوان بزرگترین گروه مخالف دولت وارد مجلس شد، این دوره با کنار رفتن حسنی مبارک از قدرت در فوریه ۲۰۱۱ براثرفشار اعتراضات مردمی پایان گرفت.

۷_ مرحله هفتم: این مرحله از فوریه ۲۰۱۱ که حسنی مبارک قدرت را ترک کرد، شروع می شود. اخوان المسلمین به عنوان یک جنبش اسلامگرای فراگیر نقشی موثر در بسیج مردم جهت فشار بر حکومت مبارک و در نهایت کناره گیری او از قدرت داشت. رهبران اخوان اعلام کرده اند، که می خواهند، به عنوان یک حزب سیاسی در پروسه سیاسی مصر شرکت کنند، و با دیگر گروههای سیاسی داخل مصر همکاری نمایند. محمد بدیع مرشد عام حال اخوان در مورد ماهیت حکومت آینده مصر اعلام کرده که یک نظام دمکراتیک مردم سالار مطلوب اخوانیهاست. اما اگر چه اخوان توانست در نخستین انتخابت پس از کنار رفتن مبارک با اکثریت قوه مقننه و سپس قوه مجریه را به دست بگیرد ، اما در ادامه روند قبضه قدرت و تلاش برای گسترش قدرت سیاسی و سیادت سیاسی، تلاش کرد پایگاه قدرت خویش را بر مصر تحمیل نماید

اخوان المسلمین به عنوان یک جریان سیاسی – اجتماعی بنیادگرا نشان داد که در عمل نمی تواند خواستهای دمکراتیک جامعه را رهبری و نمایندگی نماید ، در واقع به طور عام بنیاد گرایی به عنوان یک جریان برآمده از دین در طول سالهای گذشته نشان داده که نمی تواند مبانی یک نظام دمکراتیک را در جامعه گسترش دهد ، سقوط حکومت پادشاهی در ایران و برآمدن یک حکومت بنیادگرای شیعه و قبضه قدرت توسط آن ،کودتای نظامی حماس در غزه بعد از پیروزی در انتخابات آزاد ، سقوط بن علی در تونس و برآمدن اخوانیها با رهبری معنوی راشد الغنوشی ، سقوط قذافی در لیبی و برآمدن بنیادگرایان مسلمان در آنجا ، سقوط مبارک و برآمدن اخوان به عنوان یک جریان بنیاد گرای نمونه هایی از تلاش بنیاد گرایان برای قبضه کامل قدرت و جلوگیری از تحکیم نهادهای مدنی و در نتیجه شکل گیری و بسط حکومت دمکراتیک در جامعه می باشد، که با سقوط اولین حکومت اسلام گرای مصر به نظر می رسد این نوع از حکومت ها دچار زوال مشروعیت شده و خیلی زودتر از آنجه که تصور می شد به پایان راه خویش نزدیک می شوند.

لینک منبع: akhbare-rooz (iranian political Bulletin) (iran-chabar.de)